فیلم درمورد یک زوج به اسم ادوارد و گریس هست که ادوارد بعد از ۲۹ سال زندگی مشترک تصمیم به جدایی میگیره. تو این فیلم ما شاهد مراحل شوک، انکار و خشم گریس هستیم که حتی تا این مرحله که به خودکشی فکر کنه پیش میره اما درنهایت با تلاش خودش و البته حمایت پسرش، با حقیقت کنار میاد و تصمیم میگیره زندگی جدیدی بسازه.
این فیلم یه کمدی خانوادگی بامزه‌ست درباره‌ی پسری به اسم پیتر که اتاقش رو باید به پدربزرگش که قراره بعد این با اونها زندگی کنه، بده و از همین‌جا جنگی تمام عیار بینشون شروع میشه! پیتر با نقشه‌های عجیب و شیطنت‌های بچگانه سعی میکنه پدربزرگش رو از اتاق بیرون کنه ولی پدربزرگ هم کم نمیاره و جوابش رو با حقه‌های خودش میده.
در کنار تمام خنده‌ها، فیلم یه پیام قشنگ هم داره، و اون اینه که خانواده و عشق همیشه مهم‌تر از هر جنگی هستن :)
فیلم درمورد زندگی یک زوج میانسال هستش که یکی از اونها درگیر سرطان میشه و با این اتفاق زندگی ساده و عاشقانه‌ی اونها وارد مرحله‌ی سختی میشه اما درنهایت همین سختی باعث میشه عشقشون واقعی‌تر و پررنگ‌تر از همیشه خودنمایی کنه.
فیلم، بی‌هیچ اغراق و درامی، با صداقت نشون میده چطور عشق واقعی تو لحظه‌های معمولی زندگی خودش رو ثابت میکنه.
بالاخره قسمت شد دو قسمت پایانی سریال ایرانی شکارگاه رو ببینم و به نظرم عالی بود...
داستان تو دوره‌ی قاجار روایت میشه و خانواده‌ی میرعطاخان مأمور میشن تا به مدت ده روز از یه جواهر باارزش سلطنتی محافظت کنن و به همین بهونه این خانواده وارد بازی خطرناکی میشن. این ده روز برای خانواده‌ی سرهنگ پر از راز، خطر، خیانت و تصمیم‌های سختیه که سرنوشت همه رو تغییر میده...
پایان سریال رو دوست داشتم و اگر جور دیگه‌ای تموم میشد مورد پسند واقع نمیشد...
فیلم Before We Go داستان آشنایی اتفاقی نیک و بروک توی ایستگاه قطاره. کیف بروک دزدیده میشه و از قطار جا میمونه و نیک تصمیم میگیره تا کمکش کنه که کیفش رو پیدا کنه و به مقصدش برسه و همین اتفاق ساده شروع ماجراجویی یه شب طولانی میشه؛ شبی پر از قدم زدن توی خیابون‌های نیویورک، گپ‌های صمیمی، خنده، اعتراف‌های شخصی و لحظات غیرمنتظره‌ای که برای هر دو فراموش‌نشدنی میشه.
این فیلم حال و هوای صمیمیت‌های کوتاه‌مدت اما تاثیرگذار رو به خوبی نشون میده. فیلم یه پایان باز داره، نه خبری از عشق کلاسیک و هپی‌اند همیشگیه و نه یه جدایی تلخ. بیشتر مثل یه لحظه‌ی ناب از زندگیه که تو رو یاد آدمایی میندازه که برای مدتی کوتاه کنارت بودن، اون تأثیری که باید روی تو و زندگیت میذاشتن رو گذاشتن و حالا قراره که تا همیشه توی ذهنت باقی بمونن...
صدای طلایی درمورد پسری نوجوان به اسم کِی‌جِی هستش که بی‌پناه و سرگردون تو خیابون‌ها مونده و تنها همدمش یه گیتاره و تو شروع فیلم میخواد خودکشی کنه، و شخصیت دوم به اسم بری، یه کهنه‌سرباز بی‌خانمان که زندگی براش خیلی سخت گذشته اما خیلی اتفاقی تو مسیر زندگی این پسر قرار میگیره و باعث تحول زندگیش و شکوفا شدنش میشه.
فیلم درباره‌ی یه مرد پولدار و مغروره که صاحب یک کشتی بزرگ تفریحیه و در اثر یه حادثه دچار فراموشی میشه و به دنبال این اتفاق یه مادر مجرد که قبلاً مستخدم اون کشتی بوده، از این فرصت استفاده میکنه تا بهش حالی کنه زندگی فقط پول و تجملات نیست و بدی که قبلاً در حقش شده رو تلافی کنه اما کم‌کم این ماجرا تبدیل میشه به لحظه‌های خنده‌دار، شیرین و البته عاشقانه.
فیلم درمورد یه پیرمرد بداخلاق و خیلی مقرراتی سوئدی هستش که همسرش رو از دست داده و دنبال راهی برای خودکشی هست که در همین حین خانواده‌ای ایرانی همسایه‌ی اوه میشن و حضور اونها زندگی اوه رو دستخوش تغییراتی میکنه.
من چون کتاب مردی به نام اوه رو خونده بودم و واقعاً دوستش داشتم کنجکاو شدم تا فیلمش رو ببینم که خب کتاب به نظرم جذاب‌تر بود و جزئیات خیلی بیشتری داشت اما فیلمش هم قشنگ بود و پیشنهاد میشه :)
دیدن فیلم زنان کوچک مثل ورق زدن یه دفترچه‌ی قدیمی پر از رویاست؛ قصه‌ی چهار خواهر که هر کدومشون مثل فصلی از زندگی هستن. جو با شور نوشتنش، مگ با رویای عشق و آرامش، ایمی با زیبایی‌ها و آرزوهای هنریش و بث با قلب مهربون و لطیفش. فیلم، لحظه‌های عاشقانه، شکست‌های دردناک و شادی‌های کوچیکی رو نشون میده که همه‌مون یه جایی تو زندگی لمسشون کردیم.
حس و حال فیلم پر از گرما و لطافته؛ وقتی نگاهش می‌کنی صمیمیت و آرامش خونه رو حس می‌کنی و درکل من از دیدنش لذت بردم و فیلم رو دوستش داشتم.
این فیلم درمورد یه مأمور پلیس هستش که نامزدش درحالیکه باردار هم بوده، به دست یه قاتل زنجیره‌ای به شکل خیلی فجیعی کشته میشه و اون تصمیم میگیره که خودش قاتل رو پیدا کرده و عدالت رو اجرا کنه. اما این انتقام ساده نیست چون به یه بازی موش و گربه‌ی بی‌رحمانه تبدیل میشه که مرز بین شکارچی و شکار رو حسابی به هم می‌ریزه.
فیلم پر از لحظه‌های شوکه‌کننده‌ست و من هم باهاش ناراحت شدم و هم از لحظات انتقام لذت بردم و به نظرم قانون در مورد خیلی از اتفاقات نمیتونه به شکل درست و کاملی تاوان پس بگیره و روش سوهیون و انتقامی که گرفت خیلی به جا و درست‌تر بود... :)
این فیلم یه درام کره‌ایه و درباره‌ی یه وکیل جوونه که تازه کارشو شروع کرده و اولین پرونده‌ی مهم زندگیش رو میگیره. پرونده درباره‌ی دو کودکه که قربانی خشونت خانگی توسط نامادریشون شدن. اون وکیل اول این موضوع رو خیلی جدی نمی‌گیره اما وقتی می‌فهمه سهل‌انگاریش چه عواقب سنگینی برای اون بچه‌ها داشته، همه چیز براش عوض میشه...
داستان فیلم درمورد ۳۰۰ کودک بازمانده از هولوکاسته که بعد از جنگ جهانی دوم به انگلیس آورده میشن. اونها کنار دریاچه‌ی ویندرمر و زیر نظر مربی‌ها و روانشناس‌ها کم‌کم یاد می‌گیرن دوباره بخندن، بازی کنن و به زندگی امیدوار بشن. فیلم با الهام از واقعیت ساخته شده و حس عمیقی از امید وسط تاریکی‌های گذشته منتقل میکنه.
چیزی که فیلم رو قشنگ‌تر میکنه اینه که آخرش شخصیت‌های واقعی این بچه‌ها رو نشون میده و می‌بینی که خیلی‌هاشون بعدها زندگی موفقی داشتن، خانواده تشکیل دادن و تونستن از دل اون همه تاریکی، آینده‌ی روشنی بسازن :)
جو، بعد از مرگ مادرش تصمیم میگیره تا به یاد مادر و مادربزرگش که علاقه‌ی زیادی به آشپزی داشتن، یه رستوران ایتالیایی راه بندازه. جو، تو رستورانش به جای استخدام کردن آشپزهای حرفه‌ای، مامان بزرگ‌ها رو استخدام میکنه و بعد از افتتاح رستورانش با چالش‌هایی مواجه میشه...
فیلم آروم و قشنگیه برای اینکه یکی دو ساعت ذهنتون ریلکس بشه و زمانتون رو در آرامش سپری کنید :)
فیلم درمورد یک کاراگاه پلیس جنایی هستش که تو تاریکی شب با سرعت زیاد داره به سمت مراسم تشییع مادرش رانندگی میکنه و تو مسیر تصادف میکنه و مرتکب قتل میشه. اون برای مخفی کردن این اتفاق تصمیم میگیره جنازه رو تو تابوت مادرش بذاره تا همراه مادرش دفن بشه و فکر میکنه هیچ کسی از این اتفاق باخبر نیست تا اینکه با یه تماس می‌فهمه اون شب کسی شاهد این تصادف بوده و حالا از اون درخواست‌هایی داره...
فیلم درمورد یک متخصص پزشکی قانونی در شرف بازنشستگی هستش که به عنوان آخرین پرونده، مأمور رسیدگی به پرونده قتلی میشه که جسد مقتول که دختر جوانی بوده به صورت تکه تکه کشف شده. قاتل شناسایی و دستگیر میشه و به راحتی به قتل اعتراف میکنه اما قاتل، متخصص رو تهدید میکنه که اگر با وجود تمام مدارک، به شکلی اون رو تبرئه و آزاد نکنه، دخترش رو که گروگان گرفته به قتل میرسونه و این شروع ماجراست...
فیلم خیلی خوب بود اما پایان شوکه کننده و تلخی داشت... :(
فیلم وکیل مدافع شیطان، در مورد وکیل جوانی اهل فلوریداست که تو تمام پرونده‌هاش برنده بوده و به خاطر همین نباختن، از طرف شرکت وکالت بزرگی تو نیویورک دعوت به همکاری میشه. کوین و همسرش مری‌آن به نیویورک میرن و کوین در مسیر دفاع از پرونده‌های جدیدش هربار به شکلی تحت وسوسه شیطان قرار میگیره.
فیلم جذاب و قشنگی که با این دیالوگ از شیطان به پایان میرسه «غرور گناه مورد علاقه منه» و این قدرت رو داره که شما رو به فکر فرو ببره...
فیلم درمورد دو تک تیرانداز آقا و خانم از دو ملیت مختلف هستش که مأموریت پیدا میکنن به مدت یک سال از دو برج نگهبانی در دو طرف یک دره محافظت کنن. اونها تو این مدت هیچ وسیله‌ی ارتباطی با دنیای بیرون ندارن و با هم در دو طرف دره هم نباید ارتباطی برقرار کنن (با توجه به شرایط دره امکان برقراری ارتباط فیزیکی هم تقریباً غیرممکن به نظر میاد) و بخش جذاب داستان اینه که تو شروع مأموریت اونها حتی نمیدونن دقیقاً با چی مواجه هستن و از چی دارن محافظت میکنن و به مرور این راز مخوف برملا میشه...
چند وقت پیش یه بخش عاشقانه از این فیلم رو اتفاقی تو اینستاگرام دیدم و به نظرم قشنگ اومد و چند روز پیش که یه دوستی این فیلم رو معرفی کرد مطمئن شدم دلم میخواد نگاهش کنم و خب امشب این فرصت پیدا شد و از دیدنش لذت بردم... :)
فیلم The silence of the lambs : ماجرای فیلم درمورد مأموریتی هست که به کارآموز پلیس، کلاریس استارلینگ داده میشه. کلاریس مأمور میشه تا در رابطه با پیدا کردن قاتلی که زنها رو می‌کشه و پوست بدنشون رو جدا میکنه، با دکتر هانیبال لکتر که خودش یک قاتل سریالی خطرناک که در زندان به سر می‌بره هستش، صحبت کنه و برای حل پرونده از اون کمک بگیره.
این هم از فیلم امروز... همچنان به موضوعِ کمک به حل پرونده‌های پیچیده‌ی پلیس توسط یک خلافکار، علاقه نشون میدم و برام جذابه...
فیلم فردا چی باشه به نظرتون؟ :)
فیلم City of angels : فیلم در مورد فرشته‌ای به نام ست هستش که عاشق جراحی به نام مگی میشه و تصمیم میگیره از فرشته بودنش و داشتن ویژگی‌هایی مثل جاودانگی، دست بکشه تا بتونه این احساس زمینی رو لمس و به شکل کاملی تجربه کنه. گرچه فیلم خیلی زیبا بود اما پایان غم‌انگیزی داشت...
فیلم Red dragon : پلیس برای دستگیری یک قاتل حرفه‌ای از ویل گراهام که یک مأمور بازنشسته FBI هست درخواست کمک میکنه. گراهام مأموری هست که سالها پیش تونسته یک قاتل حرفه‌ای به اسم هانیبال لکتر رو دستگیر کنه و حالا برای حل پرونده‌ی جدید با لکتر در زندان دیدار میکنه تا از اون کمک بگیره. با وجود اینکه خیلی اهل فیلم‌های خشونت آمیز نیستم اما این فیلم رو دوست داشتم و حتماً در اولین فرصت The silence of the lambs رو هم نگاه میکنم. فکر میکنم کلاً این سوژه‌ی همکاری پلیس و یک خلافکار برای دستگیری خلافکارهای دیگه برام خیلی جذابه. البته قول میدم در روند آشنایی با خلافکارهای جدید، همچنان ریموند ردینگتون خلافکار مورد علاقم باشه و بهش متعهد باقی بمونم! :))
سریال شکارگاه : یه سریال ایرانی که فعلاً فقط قسمت اولش منتشر شده و داستان در دوره‌ی قاجار روایت میشه و درمورد یک خانواده‌ی نظامی هستش که مأمور میشن به مدت ۱۰ روز از یک جواهرات باارزش سلطنتی تو یک عمارت نفرین شده محافظت کنن. قسمت اول که جذاب بود و حالا ببینیم تا پایان چطور پیش خواهد رفت...
چون در حال حاضر تو مود فیلم دیدن هستم، اگر فیلم قشنگی دیدید خوشحال میشم بهم معرفی کنید :)