۱۳۰ | دلتنگی، برداشتهای اشتباه، تشدید تنش
گاهی برداشتهایی از رفتار و جملاتم میکنه که دلم میخواد از شدت تعجب سرم رو بکوبونم وسط دیوار! برداشتهایی که تو دورترین نقاط ذهنم هم چنین منظوری نداشتم...
تو این دو سال، همیشه بدون استثنا، وقتهایی که برداشتش این بود که من براش قیافه گرفتم، دقیقاً زمانهایی بود که من بیشترین حد دلتنگی رو درموردش داشتم و تو اون لحظات درونم با خودم کلنجار میرفتم که خودم رو کنترل کنم تا از شدت دلتنگی وسط جمع نپرم بغلش کنم و بزنم زیر گریه!
نمیدونم از بیرون چطور به نظر میام، ولی غمگینتر میشم که من اینهمه دوستش دارم، اینهمه دلم براش تنگ شده، اینهمه دارم انرژی میذارم که خودم رو کنترل کنم، بعدش اون فکر میکنه من کسی هستم که براش قیافه گرفتم ):
من بلد نیستم سر حرف رو باز کنم، من بلد نیستم شوخی کنم، من بلد نیستم جز نوشتن کاری بکنم. همیشه اون کسی بود که شلوغ و شیطون بود و میگفت و میخندید و شوخی میکرد، همیشه اون کسی بود که با حرف زدن و شوخی کردناش مرکز توجه بود، من همیشه به حرفهای اون جواب میدادم، به شوخیهای اون میخندیدم، به اذیت کردنای بامزهی اون واکنش نشون میدادم. من بلد نیستم خودم شروعش کنم خب... من یه درونگرای ساکت و خاک بر سرم که فقط بلدم تو ذهنم حرف بزنم و اینجا بنویسم ولی بلد نیستم شیطون و شلوغ باشم و یه جوری سر حرف رو جلوی همه باهاش باز کنم که فکر نکنه من قیافه گرفتم :(
دلم خیلی براش تنگ شده و این برداشتهای غلط هم داره به تنش دامن میزنه و هی باتری انرژیم خالیتر از قبل میشه... نسبت بهم گارد گرفته و از هر چیزی یک چالش جدیدی ساخته میشه... خدایا اون نمیدونه ولی تو که شاهدی و میدونی تو دلم چه خبره، تو که میدونی چقدر دوستش دارم و برام عزیزه و این برداشتهای عجیبی که اون میکنه هیچوقت حتی از دوکیلومتری ذهنم رد نشده، خدایا لطفاً تو یه کاری بکن، لطفاً تو این حس نفرت رو از قلبش بردار و محبت بذار به جاش که اینجوری منفی نباشه نسبت به منی که دارم بال بال میزنم براش ):