۱۷۰ | قهر _ قسمت اول
اولین تجربهی کاری من همین شغلی هست که الان مشغولش هستم. چهار سال پیش وقتی وارد این بخش شدم، همه چیز برام مثل یک کابوس بود چون حتی یک درصد هم کسی احتمال نمیداد که این بخش نیروی تازه کار بگیره و خب بخش محبوبی هم برای شروع کار نبود. من کار رو تو یک فضای بزرگونه شروع کردم و کوچیکترین عضو تیم بودم و این موضوع هم مزایایی برام داشت و هم معایبی که به مرور سعی کردم مزایای این موضوع رو پررنگتر ببینم و این محیط رو دوست داشته باشم.
اتفاقاتی که بعضی وقتها میفتاد و چالشهای شغلی که پیش میومد، برای همکارام که همشون پرسنل باسابقهای هستن شاید اونقدر پررنگ نبود و میتونستن مدیریتشون کنن اما من چون هم از لحاظ سنی و اون بلوغ رفتاری و هم تجربیات کاری خیلی ازشون پایینترم بعضی وقتها بعضی چیزها واقعاً آزارم میداد و عصبانی یا ناراحتم میکرد.
مسئول ما در ظاهر شخص بسیار محبوب و مهربونیه اما خب در باطن و در کار به عنوان یک مسئول اون کارهای زیر زیرکی و رومخ رو همیشه داشت. شاید روزهای اول وقتی کسی درموردش بهم میگفت به خاطر همون ظاهر موجه و گوگولی باورم نمیشد چنین کارهایی ازش برمیاد ولی خب شناختی که الان ازش دارم نتیجهی چند سال اتفاق تو دورهی کاری من و سالها شناخت عمیقتر همکارام ازش طی این سالهاست. نمیگم آدم بدیه یا مدام درحال بدی کردنه اما درکنار هر لطف و محبتی که کرده، رفتارهای زیادی هم نشون داده که باعث آزار و آسیب نیروهاش شده و حق الناسهای زیادی برگردنش هست که البته خودش این چیزا رو قبول نداره و فکر میکنه بهترین مسئول دنیاست :))
بعد از عید چند مورد چالش شغلی کوچیک داشتیم که خب روی هم تلنبار شد و درنهایت هم آخرین مورد اتفاق افتاد و دیگه واقعاً من به خاطرش عصبانی و ناراحت شدم. شاید موضوع صددرصد تقصیر اون نبود ولی اون هم بخشی از این سیستم مدیریتی معیوبه و نمیشه اونو جدا دونست. شاید الان موضوع از زاویه دید اون متفاوت باشه اما اتفاقاتی که افتاد با پیش زمینههایی که ما ازش داشتیم و مخصوصاً کارهای ریز ریزی که بعد عید میکرد باهامون و حرصمون میداد باعث شد دیگه ظرفیتم تکمیل بشه و دلم بخواد سرشو بکوبونم تو دیوار. اصل ماجرا رو بعدش که برای همکارام تعریف میکردم اونها هم ناراحت شدن از این نوع برخورد، پس چیزی نیست که حالا به خاطر زاویهی دید متفاوت مسئول بشه انداختش تقصیر من و اونو تبرئه کرد و همچنان از نظر من کسی که در تمام اتفاقات منفی شغلی این سالهای من و همکارام دخیل بوده ایشونه حتی اگر مثل همیشه خودش رو بزنه به کوچهی علی چپ و اظهار بی اطلاعی و بی تقصیری کنه.
خلاصه که همه چیز درنهایت باعث شد من با مسئول قهر کنم :))) درواقع من خیلی عصبانی و ناراحت بودم و اگر این کارو نمیکردم ممکن بود به خاطر بی عقلی و از روی عصبانیت یهویی یه چیزی بهش بگم و قضیه خیلی بدتر بشه بنابراین تصمیم گرفتم با ایگنور کردن مسئول هم حس بدی که داشتم رو کنترل کنم و هم اینکه جلوی اتفاقات بدتر بعد رو بگیرم. البته طی این مرحله من واقعاً هیچ بی احترامی به مسئول نکردم و فقط ارتباطم رو باهاش کامل قطع کردم.
و اینگونه بود که داستان شروع شد :)