۴۹۱ | روز غیرشانس!
در مرحلهی اول که کلی برنامه ریزی با جزئیات فراوان کنسل شد. بعد هم در شرایط دقیقه نودی پلنهای پیشنهادی من تصویب نشد و درنهایت نور و وزش باد با پلنهای تصویبی همراهی نکرد و برنامهریزیهای انجام شده هم متأسفانه تا حد زیادی شکست خورد و پذیرفتیم که امروز من و دوستم رو دور خوش شانسی نیستیم و باید از شرایط و امکانات موجود نهایت استفاده و لذت رو ببریم و بابت همین که زنده و سالم هستیم شکرگزار باشیم :))
دوستم چون عجلهای اومده بود اکسسوریاش رو جا گذاشته بود و ازم خواست موقع عکس گرفتنش، ساعتم رو بدم بهش تا بندازه و خب چون ساعتم هدیهی قندجان بود واقعاً دلم نمیخواست اینکارو بکنم اما خیلی زشت بود اگر اینکارو نکنم و بهش بگم ساعتم رو نمیدم تا استفاده کنه :( امیدوارم تو عکسا خیلی واضح و مشخص نباشه ساعت و قندجان دقت نکنه چون اگر بیینه حتماً میخواد فکر کنه به هدیهی قشنگم اهمیت نمیدم و همینجوری میدم تا بقیه بندازن درحالیکه اون هدیهها وصلن به جونم و عاشقشونم...
درمجموع اینکه تولد من به اون شکل آشفته بود و تولد دوستم هم به این شکل! خدایا شکرت بابت آغاز باشکوه بیست و هفت سالگیمون :))