۵۰۰ | اعتراف مرگبار
پستِ پونصدم وبلاگ قشنگم رو اختصاص میدم به بیان این اعتراف که نمیدونم چرا با نزدیک شدن به ۱۳ شهریور دارم با فوران احساسات و هیجانات مواجه میشم و دلم میخواد برم محکم بغلش کنم و ماچ مالیش کنم و گازش بگیرم!
این اعتراف رو اگر به خودش بکنم حکم تیر داره بنابراین سکوت میکنم اما مثلاً چی میشه خب خودش پیام بده که من بهش اعتراف کنم؟ یعنی اگه اون حرفی بزنه که من اصلاً تواناییش رو ندارم اعترافمو تو دلم نگه دارم چون دل من همش یه ذرهست و این اعترافات سنگین توش جا نمیشه و یهویی از دل و دهنم میپره بیرون خب. من خیلی دختر خوبیما اما خب وسط خوب بودنم الان دلم میخواد این حرفا رو بهش بزنم چون خیلی هیجان زدم...
همش تقصیر خودشه که اینقدر قشنگ و جذابه و یه رنگایی میپوشه که جذابترش میکنن... من که اعتراف کرده بودم قبلاً که این رنگ بهش زیادی میاد... ای بابا، ای بابا، ای بابا... :)))