۵۴۱ | سکوتی از جنس دوست داشتن
یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴، 21:23
به هشت ماه گذشته که فکر میکنم میبینم من واقعاً دوستش داشتم (و البته دارم) که حالا تونستم با وجود تمام دلتنگیها و تمام ذوق و هیجانم برای ارتباط باهاش، طبق خواستهی اون عمل کرده و سکوت کنم… دوستش داشتم (و البته دارم) که حتی در نبود گفتگویی صمیمانه همچنان در هر لحظه دلم هواشو میکنه اما حرفی نمیزنم و دور میمونم تا حضورم باعث رنجش خاطری که برام عزیزه نشه…
خیلی وقته که این احساس دیگه رنگ و بوی وابستگی نداره و فقط عشقه که من رو میکشونه به سمتش و فقط عشقه که باعث میشه راضی باشم به رضای هرچیزی که باعث آرامش و لبخندشه...
کاش میشد بهش بگم که عزیزدلم، گاهی عشق یعنی نزدیک بودن و گاهی یعنی فاصله گرفتن و من هر دو رو با تمام قلبم برای تو زندگی کردم... ♡
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ