۶۲ | شنبهای که گذشت…
شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:24
شنبهی هفتهی گذشته روز خیلی بدی داشتم. از عصر شنبه تا ظهر یکشنبه واقعاً اوضاع وخیم بود؛ گریههایی که کنترلی روشون نداشتم، سکوت مطلق چون اگه حرفی میزدم ناخوداگاه اشکم سرازیر میشد، انرژی منفی به مقدار فراوان، حجم زیادی از غصه که تو قلبم احساس میکردم...
از ظهر یکشنبه سعی کردم به هرشکلی که هست خودم رو کنترل کنم و خب درسته سخت بود اما باوجود اینکه قلباً هنوزم ناراحتم و غصه میخورم اما حداقل در ظاهر همه چیز رو به راهه و اونقدر لوس و نازک نارنجی نیستم که با هر حرفی اشکم دربیاد!
حالا من اینهمه تلاش کردم به خودم مسلط بشم، بعدش از شانس من فردا دوباره یه داستانی ساخته میشه که من تمام انرژیم دود بشه بره هوا و باز افسرده بشم! :))))
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ