𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷

  • خانه
  • آرشیو
  • نوشته‌ها

۱۰۹۲ | آنلاین شاپ

جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، 20:21

هفته‌ی پیش دوستم برای چندمین بار تو دو ماه اخیر، دوباره حرف آنلاین‌ شاپ رو پیش کشید و گفت بیا بازم آنلاین شاپ بزنیم. برای اینکه ببینم تغییری نسبت به قبل کرده یا نه، اینبار صراحتاً گفتم من الان شرایط جنس پیدا کردن و عکاسی و این چیزا رو ندارم و خب طبیعتاً باید دوستم می‌گفت اشکالی نداره به جبران اینکه سری پیش تمام کارها رو تو میکردی، این سری تا شرایطت اوکی بشه من این کارا رو انجام میدم، اما خب هیچی نگفت و فهمیدم پیشنهاد فعالیت مجددش به این معناست که بازم انتظار داره تمام کارها رو من بکنم ولی سودش برای جفتمون باشه!

خلاصه که خیلی راضیم که یک سال پیش، خجالت و تعارف رو کنار گذاشتم و از ادامه‌ی فعالیت کشیدم کنار وگرنه پروسه‌ی حرص خوردنم همچنان ادامه داشت! :)

الان که با یه دوستی حرف از آنلاین شاپ شد یاد این موضوع افتادم و گفتم بیام اینجا احساس رضایت صددرصدیم از پایان فعالیت گروهیمون رو اعلام کنم :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۹۱ | روزهای خوب

جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، 13:50

کاش می‌تونستم با نگاه کردن به عکسای روزای موردعلاقم، دوباره برگردم به اون زمان و همه‌ی اون لحظه‌ها رو دوباره زندگی کنم :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۹۰ | پـایـیـز

جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، 11:20

انگار که تو دنیای واقعی یک فصل از تقویم عقبیم! درحالیکه دو هفته‌ی‌ دیگه زمستون از راه میرسه، هوا تازه پاییزی شده و درختا تازه زرد و نارنجی شدن...

یه بارون درست و حسابی هم بزنه دیگه رسماً پاییز میشه :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۹ | ای که دانی سر ما را مو به مو ♡

جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، 9:13

رازهای ریز و درشت زندگیم را گذاشته بودم کف دستش و آنقدر به او مطمئن بودم که هیچ‌‌وقت حتی برای یک لحظه هم شک نکردم ممکن است روزی از آنها برای آزارم استفاده کند. درست است که بعد از آن اتفاق و رنجشی که بی‌اختیار برایش ساخته بودم، گاهی وسط عصبانیت طعنه‌هایی میزد _ طعنه‌هایی که واضح بود اشاره به همان بخش‌های خصوصی زندگی‌ام دارد _ اما با همه‌ی این‌ها باز هم خیالم راحت بود. می‌دانستم این اشاره‌ها از جنس تخریب نیست. می‌دانستم هیچ‌وقت قرار نیست دانسته‌هایش تبدیل به سلاحی علیه من شود.
من همیشه در اوج اعتمادم به او بودم. اگر به اندازه‌ی ذره‌ای شک داشتم، اگر حس می‌کردم ممکن است روزی امنیتی را که کنار او پیدا کرده‌ام از دست بدهم، هیچ‌وقت این رابطه جلو نمی‌رفت. همین که رازهایم را بی‌دریغ در دست‌هایش گذاشته بودم یعنی باورش داشتم، یعنی وجودش برایم پناه بود نه خطر.
اگر اشتباهی کردم، از بی‌فکری بود. از حماقت در لحظه بود نه از بی‌اعتمادی. اگر واقعاً به او بی‌اعتماد بودم، اگر ته دلم احساس ناامنی داشتم، اگر به خوب بودنش مطمئن نبودم، امروز دیگر هیچ مهر و دلبستگی‌ای از او در من باقی نمی‌ماند. آدم در نبود اعتماد، محبتش می‌میرد؛ اما محبت من به او نمرده، فقط زخمی و خسته است و همین خودش ثابت می‌کند که ریشه، همیشه اعتماد بوده حتی وقتی همه‌چیز سخت شد، حتی وقتی فاصله افتاد.
امیدوارم یک روزی او هم بتواند اعتمادی را که در وجودش زخمی شده، آرام‌ آرام درمان کند. امیدوارم بتواند دوباره مثل قبل دوستم داشته باشد، مثل روزهایی که بین ما هیچ سایه‌ای نبود و همه‌چیز بی‌دغدغه جریان داشت. اما اگر هم نتوانست، اگر خودش را راضی نکرد که دوباره به من نزدیک شود تا آن دوستی گرم برگردد، باز هم چیزی در دل من عوض نمی‌شود. من همچنان دوستش دارم؛ نه از سر انتظار، نه برای گرفتن چیزی در مقابلش، بلکه چون واقعاً برایم عزیز است، از آن عزیزهایی که حتی دوری هم نمی‌تواند کوچکشان کند...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۸ | جمعهــــ :)

جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴، 7:39

تو خواب و بیداری فکر می‌کردم امروز پنجشنبه‌ست و باید حاضر شم و برم سرکار. بیدار که شدم یهو یادم افتاد دیروز پنجشنبه بوده و امروز آفم و اینقدر خوشحال شدم که نباید برم سرکار :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۷ | علاقه‌ی اکلیلی

پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴، 22:25

با وجود همه چی، هنوزم قلباً دوستش دارم و قند منه و قربونش میرم ♡

شاید الان دیگه نتونم بگم این یه علاقه‌ی دوطرفه‌ست ولی خب لطف و توجهش برام ارزشمنده و اکلیلیم میکنه و امیدوارم چیزی خرابش نکنه :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۶ | حسادت

پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴، 22:9

شاید تصورش این بود که وقتی اسم اون شخص رو بیاره و بگه باهاش خوبه، من قراره بمیرم از حسادت ولی متأسفانه واقعاً برام بی‌اهمیته و تفاوتی برام نداره باهاش خوبه یا بد!

نمیگم آدم حسودی نیستما، چرا من شدیداً حسودم ولی از یک جایی به بعد اون شخص اصلاً حس حسادتم رو قلقلک نمیده و هیچ حس خاصی بهش ندارم... /:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۵ | دلخوری

پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴، 21:56

ناراحت میشم وقتی که میگه «پشت سرم بد گفتی» درحالیکه من همیشه ازش خوب گفتم و هیچوقت جایی ننشستم پشت سرش چرت و پرت بگم. البته که اینم میدونم با وجود اینکه من نیت بدی نداشتم اما حق داره که ناراحت شده باشه بابت حرفی که من ماه‌ها پیش بهش زدم.

ناراحتی اون هم به اندازه‌ی ناراحتی خودم برام مهم و محترمه و اصلاً قصد ندارم اصراری روی این داشته باشم که خلاف میلش عمل کنه و هر تصمیمی که گرفته باشه قابل احترامه. میخواستم مطمئن باشم تغییرات مثبت ایجاد شده از روی احساس اجبار یا ترحم نباشه که خب ظاهراً اینطور نیست و فعلاً همین برای من کفایت میکنه... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۴ | مراسم تشییع

پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴، 16:30

رفتیم برای خاکسپاری... چقدر فضا سنگین و غمناک بود... چقدر سخته عزیزت بخوابه و بعد هرچی صداش کنی دیگه بیدار نشه... تو چه شوک و بهتی فرو میرن خانواده‌ی متوفی... :(

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۳ | خبر ناگوار

پنجشنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۴، 8:21

اول صبح خبر فوت پدر یکی از همکارام رو شنیدم و انگار آب یخ ریختن روم... دیروز ظهر همکارم بهم زنگ زد که میتونی برای خواهرم چندتا عکس درست کنی و قرار بود شب بهش خبر بدم که دیگه دیروقت شد و گفتم صبح بهش زنگ میزنم و الان شنیدم پدرش فوت شده... چقدر زندگی غیرقابل پیش‌بینی و یهویی شده... واقعاً شوکه شدم از شنیدن این خبر... :(

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۲ | از گور برخاسته D:

چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۴، 19:44

حدود یک سال و نیم پیش، از جایی که خیلی جدی روند درمانی جوش‌های صورتم رو پیگیری کردم، تصمیم گرفتم دیگه آرایش نکنم چون احساس می‌کردم این استفاده‌ی مداوم از کرم‌های آرایشی یکی از دلایل اصلی جوش‌های بزرگ و کوچیکی هست که دارم برای درمانشون انرژی و هزینه صرف می‌کنم. اوایل یه کم احساس می‌کردم زیادی زشتم و معذب بودم اما بعد از چند روز کاملاً برام عادی شد و دیگه برام غیرعادی نبود که بعد از شستن صورتم با ژل، به یه مرطوب کننده و ضدآفتاب بی رنگ اکتفا کنم و برم سرکار یا بیرون.

امروز ظهر وقتی داشتم آماده میشدم که بیام سرکار یه نگاه به خودم تو آینه انداختم و احساس کردم تازه از گور برخاستم و دارم میرم سرکار! :))) البته به این احساس غلبه کردم و باز هم به همون شستشو و مرطوب کننده و ضدآفتاب اکتفا کردم ولی میدونید چی شد؟ الان دیدم یه عزیزی یه پست فان برام فرستاده که یه چیزی درمورد همین موضوع بود :)))

من اصلنشم زشت نیستم، خیلیم قشنگم و خیلیم قربون خودم بشم که با خودم کنار اومدم و دیگه مدام آرایش نمیکنم D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۱ | دلمه‌ی برگ مو

چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۴، 9:52

من تا یه سنی اینجوری بودم که مگه آدم برگ درخت رو هم میخوره و دلمه‌ی برگ مو دیگه چه سمیه! و بعد همینجوری اتفاقی تو ۲۰ سالگی یه جایی دلمه خوردم و فهمیدم چه ظلمی در حق خودم میکردم که نظرم این بود دلمه غذای مسخره‌ایه و عاشق این غذا شدم :)

یهو دلم از این دلمه‌های ترش با حجم زیادی از گوشت چرخ کرده و زرشک خواست... آه قلبممممم :)

امیدوارم مثل اون پست ماکارونی، کامنت نذارید که وااا مگه تو دلمه زرشک میریزید؟! بله من زرشک میریزم، زیادم میریزم، و اصلاً به نظرم دلمه باید ترش و ملس باشه و دلمه‌ی شیرین همچنان به نظرم غذای عجیبی میاد!

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۸۰ | تقابل یک لوس و یک سلیطه :))

چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۴، 9:40

امروز عصرکارم و شیفتم با خانم توهمیانه! بعد از تنشی که داشتیم این اولین شیفتی هست که با هم تنهاییم و البته که پلنم این بود مثل خودش رفتار کنم و اگر حرفی زد جوابشو بدم، اما به نظرم الان روحیه‌ی دختر نازنازی و گوگولیم بر شخصیت سلیطه‌ی وحشیم غالبه و حوصله‌ی جنگ با یه روانی رو ندارم بنابراین حتی اگر تلاش کرد تنشی به وجود بیاره سکوت میکنم و خودم رو درگیر دیوونه بازی‌های یک آدم معلوم‌الحال نمیکنم :)

البته که همیشه نادیده گرفتن آدم‌ها جهت روانی کردنشون بسیار مؤثرتر از هر جنگ و دعواییه و از طرفی چون خانم توهمیان سابقه‌ی وویس گرفتن جهت جمع کردن مدرک رو هم داره ممکنه بخواد چیزی بگه که تحریکم کنه تا واکنش بدی نشون بدم و یه داستانی ازش دربیاره بنابراین بنده اصلاً به بازی‌های روانی ایشون تن نمیدم و در موضع دختر گوگولی و لوس خودم باقی میمونم D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۹ | صرفاً جهت یادآوری

چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۴، 9:18

عزیزان، لطفاً برای زندگی بقیه تز ندین! همه امکانات و شرایطی که شما تو زندگیتون داشتید رو نداشتن یا ندارن. باتشکر :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۸ | شاید…

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 21:48

شاید فردا بارون بیاد. شاید فردا یک معجزه رخ بده. شاید فردا غذا بهم چسبید. شاید فردا امیدوارتر از خواب پاشدم. شاید فردا از ته دل خندیدم. شاید فردا اتفاقی دیدمش. شاید فردا این سنگینی رو دلم از بین رفت. شاید فردا زندگیم یهو تغییر کرد. شاید فردا به آرزوم و اهدافم رسیدم. شاید فردا هوا جوری که دوست دارم شد. شاید فردا یک خبر خوب شنیدم. شاید فردا پیامی که منتظرش هستم رو دریافت کردم. شاید فردا ورق برگشت و از همه چی خودم راضی بودم. شاید فردا جایی رفتم که بهم خوش گذشت. شاید فردا یه کادو‌ی یهویی و بی‌مناسبت گرفتم. شاید فردا روز قشنگ و بهتری برام بود. شاید...
همین شایداست که هنوز منو زنده نگه داشته و اجازه میده راحت‌تر نفس بکشم...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۷ | پیراهن یلدایی

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 19:3

چند روزه به معنای واقعی کلمه دارم پیج‌های لباس بچگونه رو جهت یافتن دوتا پیراهن یلدایی شخم میزنم!

الان میتونم مثل این بلاگرا، دویست تا پیج لباس کودک بهتون معرفی کنم D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۶ | تپلیِ آرام

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 17:44

به افتخار اینکه امروز در آسایش و آرامش بودم، خودم رو به چیپس و پنیر دعوت می‌کنم و اصلاً به این نکته‌ی بی‌اهمیت توجه نمی‌کنم که دارم میشم ۱۲۰ کیلو D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۵ | جزئیاتِ نجات‌بخش

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 12:59

اغلب قدرت یک لمس، یک لبخند، یک کلمه‌ی محبت‌آمیز، یک گوش شنوا، یک تعریف صادقانه یا کوچکترین توجه را دست کم می‌گیریم. در حالی که همه‌ی این ها قادرند یک زندگی را از این رو به آن رو کنند...
| لئو بوسکالیا |

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۴ | ذوق

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 8:37

جوجه میگه «ذوقم وانمیستاد» یعنی خیلی ذوق کردم :)

امروز رو مودی هستم که ذوقم وانمیسته و پتانسیل اکلیلی شدنم بالاست. امیدوارم امروز نوتیفیکیشن مورد علاقم رو هم ببینم و یه روز عالی داشته باشم ᥫ᭡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۳ | مراسم لاک زنی

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 8:23

۷ صبح بیدارم کرده که لاکایی که تو داری خیلی بی‌نظیرن پس بیا لاک بزنیم :)

روز آف ما هم اینگونه شروع شد! مثلاً یه روز خواستم بخوابم D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۲ | پرحرفِ گوگولی D:

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 6:14

قشنگ از پست قبل مشخصه مود پرحرفیم یهو اول صبحی فعال شد :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۱ | روز زیبای آف

سه شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۴، 5:57

همین که امروز شیفت نیستم، خدایا شکرت :)

بر هر شیفتی که کمتر آواره باشیم شکری واجبه واقعاً! گرچه برای بچه‌ها جالب بود که اینقدر زود و راحت ابراز کردم که این شرایط رومخمه ولی از خودم راضیم که عنوان کردم که وقتی من عصرکاریامو دارم و همینجوریش شیفتام زیاده دلیلی نداره بیام شیفت بقیه رو بگیرم و حالا منت اون بقیه هم بر سرم باشه که شما اومدید شیفتای ما رو گرفتید! گرچه نمیدونم ماه بعد هم بتونم خودمو قاطی این برنامه‌ریزی نکنم اما همچنان به نظرم این مسخره و احمقانه‌ست که شیفت بچه‌های خود اون بخش رو کم کردن و دادن به بچه‌های بخش ما درحالیکه بچه‌های بخش ما اکثراً برای اضافه کاری این شیفتا رو میخوان و مشکل پر نشدن موظفی رو ندارن! انگار برای حل مشکل ما باید حتماً یه مشکلی واسه بقیه می‌تراشیدن!

منی که خودم قبل همه ذوق این تغییرات رو داشتم چرا اولین نفر کشیدم کنار؟ چون اینقدر نوع برنامه ریزی مسئولین سم بود که اولین واکنش بچه‌های اون بخش این بود که صراحتاً اعلام کردن که حضور شما گند زد به برنامه‌ی ما! بعد از دیدن این واکنش‌ها جوری احساس اضافی بودن پیدا کردم که دیگه تمام آدم‌های اونجا و تمام وسایل و تمام در و دیوار رو اعصابم بود و نتونستم ارتباط برقرار کنم با چیزی و هر لحظه که اونجا بودم احساس میکردم همزمان هم افسردگی گرفتم، هم به شدت پرخاشگرم و هم آستانه تحملم به شدت پایین اومده! دو روز دیگه اونجا شیفت میدادم تبدیل به یک سلیطه‌ی افسرده میشدم! :))

خلاصه که به قصد یادگیری میخواستم اونجا باشم ولی شرایط جوری شد که نادان بودن در آرامش روان رو به دانا بودن در عصبانیت ترجیح دادم! البته که شاید به نظر همکارام خیلی لوس و نازنازی به نظر بیام که نتونستم بیشتر از یک ماه این وضعیت رو تحمل کنم اما موردی نیست بذار دختره‌ی لوس و نازنازی و راحت طلب به نظر بیام قبل اینکه دیوونه بشم D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۷۰ | حضور پررنگ :))

دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴، 12:34

یه دوستی یه کامنت بامزه‌ای گذاشته بود که [از صبح شنبه تا حالا ۸ تا پست گذاشته‌اید و می‌گویید «حضور کمرنگ»! پُررنگ‌تان چگونه است؟!] :)))

پررنگمان را باید از یک بنده خدایی بپرسید که آن روی ما را مشاهده نموده است. ایشان می‌فرمایند پررنگ شما بسیار وراج است و لطف بفرمایید دهان مبارک را ببندید تا کمی گوش و چشم ما آسایش داشته باشد :)))

خیلی زشته بعضی از کامنتاتون. الان خوبه سکوت کنم و برم تو لاک خودم و دیگه حرفی نزنم باهاتون؟ D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۶۹ | حضور کمرنگ

دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴، 10:32

احساس نمی‌کنید حضورم اینجا کمرنگ شده و خیلی کم دارید از حضور پر مهر بنده بهره‌مند میشید؟ ):

اشکاتون رو‌ پاک کنید. بذارید مود وراجیم آن بشه، یهو ده تا پست میذارم D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۶۸ | جبران غم‌های طولانی

دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴، 6:38

حضور تو جبران غم‌های طولانی من بود. نه اینکه همه چیز رو درست کرده باشی یا تمام ناراحتی‌ها از بین رفته باشن، بلکه مثل این که یه پنجره‌ی کوچیک تو اتاقی تاریک باز شده باشه. هوای اتاق عوض بشه و نور کم‌کم با خجالت وارد اتاق بشه.
شاید دنیا همیشه مهربون نباشه. شاید زندگی همیشه فرصت دوباره نده اما این رو میدونم همین حضور آروم و کمرنگ و قندی شاید بتونه به مرور خیلی از ناراحتی‌های این یک سال رو جبران کنه. انگار این حضور داره بهم یادآوری می‌کنه که هنوزم میشه بابت خیلی چیزها ذوق کرد و اکلیلی شد ♡˖ ݁𖥔 ݁˖

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۶۷ | تشخیص نهایی: پرفکت

یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، 20:19

یه پسره بهم گفت دیوونه‌ی روانی اما دوست صمیمیم گفته من پرفکتم و اگه پسر بود با من ازدواج می‌کرد، پس مشکلی نیست! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۶۶ | تلاشی گاهاً بی‌ثمر

یکشنبه ۹ آذر ۱۴۰۴، 17:31

آدمایی که وقتی غمگینم برای بهتر کردن حالم تلاش می‌کنن رو توی امن‌ترین و سبزترین قسمت قلبم نگه می‌دارم حتی اگه تلاششون شکست بخوره و بی‌نتیجه بمونه... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۶۵ | نیازمندی فوری

شنبه ۸ آذر ۱۴۰۴، 13:20

به عنوان یک پرخاشگرِ وراجِ بداخلاقِ شکمو، از لحاظ روانی به چندین سیخ جگر، دل، قلوه، دنبه و... نیاز دارم تا امید به زندگیم برگرده D:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۶۴ | آدم امن

شنبه ۸ آذر ۱۴۰۴، 11:9

امیدوارم اونجایی که زورت به زندگی نمیرسه، کسی توی اون راه سخت همراهت باشه...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۱۰۶۳ | نوتیفیکیشن محبوبم :)

شنبه ۸ آذر ۱۴۰۴، 9:57

گرچه میتونم هنوزم دلخور باشم و تازه بابت «وراجی» یه دلخوری جدیدم پیدا کنم اما ترجیح میدم این هفته رو با حال خوب شروع کنم :)

دیدن نوتیفیکیشن‌های خوشحال‌کننده میتونه دلیل خوبی برای این باشه که غمگین نباشم...

گرچه دلایل غمگین بودنم هنوز تو قلبم هست اما فعلاً انتخابم خوشحال بودنه و برای غصه خوردن زمان دیگه‌ای رو انتخاب می‌کنم...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ
صفحه قبل صفحه بعد
© 𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷
طراح قالب: وبلاگ :: webloog
جدیدترین‌ها
  • ۱۱۸۲ | این غم‌انگیزترین حالت غمگین شدن است شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۸۱ | برنامه‌های کنسل شده شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۸۰ | بابا شکری :)) شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۹ | شب یلدا شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۸ | نیمه‌ی گمشده شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۷ | فیلم EXmas شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۶ | وراجی جمعه ۲۸ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۵ | نیازمندی جمعه ۲۸ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۴ | جشن کودکانه جمعه ۲۸ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۳ | گناهکار الی الابد! جمعه ۲۸ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۲ | فیلم No Reservations جمعه ۲۸ آذر ۱۴۰۴
  • ۱۱۷۱ | گل برای گل پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۴
موضوعات
  • فیلم و سریال
آرشیو
  • آذر ۱۴۰۴
  • آبان ۱۴۰۴
  • مهر ۱۴۰۴
  • شهریور ۱۴۰۴
  • مرداد ۱۴۰۴
  • تیر ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
امکانات