۱۰۱۰ | حاشیه
میگه فلانی چندین سری اومد باهام حرف زد که باز با بهار بیاید مطب و الان که دیگه مطمئن شده نمیریم برام قیافه گرفته! میمون زشت!
خداروشکر من هر روز نمیبینمش که بخواد به منم بگه دوباره بیاید وگرنه یهویی خون به مغزم نمیرسید و صریح بهش میگفتم من دلم نمیخواد جایی باشم که اگه کسی فهمید اونجام بگه عه یعنی با فلانی تو رابطهای که مطبشم میری؟! کم بچههاتون حاشیه سازن حالا خودم تیتر خبری بسازم و بدم دستشون! خلم من؟!
هر چیزی رو تو زندگیم پایه باشم، آش نخورده و دهن سوخته رو نیستم!
اینقدر واضح یه شب خواب دیدم که قندی جون ماجرای مطب رفتن رو فهمیده و بعد باهام سر این موضوع تلخ رفتار میکنه که انگار من دارم کار اشتباهی میکنم، که اگر درمورد طرف چیزی نشنیده بودم هم ته دلم مطمئن بودم یه داستانی پشتش ساخته میشه که من بخوام به دردسر بیفتم و بازم قطع همکاری میکردم! به همون اندازه که آش نخورده و دهن سوخته رو نیستم، تلخ رفتار کردن قندی جون و طعنه و کنایه شنیدن ازش سر آدمی که تو دو هزار کیلومتری قلب و ذهنم هم نیست و حس و کششی بهش ندارم رو هم نیستم!