۱۶۰ | اسم تو برای من مقدسه :)
سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، 15:22
عصر که وارد محل کارم شدم یکی اسمشو صدا کرد، دوبار، پشت هم...
انگار اسمش توی هوا پیچید تا دلمو قلقلک بده،
تا بگه «هنوزم هست، حتی اگه به ظاهر دیگه نباشه»
دلم براش تنگه، اما نه اونجوری که اشک بریزم و غمگین باشم
یه دلتنگی آروم و قشنگ،
مثل یاد کسی که یه روزی بیهوا و بیخبر شاید برگرده و بگه «سلام»
شاید دور شده باشم ازش اما هنوز عزیزه برام...
اونقدر عزیز که حتی با شنیدن اسمش لبخند بزنم...
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ