۱۷۱ | قهر _ قسمت دوم
به دنبال موضوع احساسی چند ماه اخیر، کاملاً احساس میکردم که صبرم کم شده و دیگه حوصلهی هیچی رو ندارم و این وسط مسائل شغلی هم به این احساسات منفیم دامن زده بود و خلاصه که کاملاً پرخاشگر و کم حوصله شده بودم.
در جریان قهر با مسئول به کل ارتباطمون با هم قطع شد و من کسی بودم که این ارتباط رو قطع کرد و خب خودم مشکلی با این موضوع نداشتم و به نظرم همین که کارم رو درست و کامل انجام بدم کفایت میکرد و تو شرح وظایف من چیزی درمورد برقراری ارتباط دوستانه با مسئول قید نشده بود.
روزهای اول بچهها میگفتن که باهاش حرف بزن و من نظرم این بود که حرف زدنی که نتیجهی مثبت نداشته باشه به چه دردی میخوره؟ اگر من بگم داستان چیه و برگرده بگه خوب کردم و به تو چه ربطی داره، چی؟ و همین شد که حرفی نزدیم...
حدود دو هفته به این روال گذشت و من حتی درموارد کاری هم مشکلی پیش میومد از طریق واسطه به مسئول اطلاع میدادم که فلان وسیله رو نیاز دارم یا فلان کار باید انجام بشه و مطلقاً هیچ مکالمهای با هم نداشتیم تو این مدت و از یه جایی به بعد قهر دوطرفه شد و بچهها میگفتن کاملاً واضحه که در پشت صحنه یه اتفاقاتی داره میفته و یه داستانی داره ساخته میشه ولی خب برام مهم نبود و معتقد بودم نهایت کاری که میخواد باهام بشه اینه که بگن نه تنها بخشم بلکه کلاً محل کارم رو عوض میکنن که این هم برام اهمیتی نداشت و احساس میکردم تو هر محیطی وارد بشم میتونم مسیرم رو پیدا کنم...
و به همین روال این قهر ۱۹ روز ادامه پیدا کرد...