۵۸۷ | حسود فسقلی
یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۴، 10:0
از صبح یه چیزی درونم منتظره که من تأیید کنم که حسودیم شد!
بله چیزِ درونیِ عزیزم من حسودیم شد! به خیلی چیزهای دیگه هم ممکنه حسادت کرده باشم و بعد این هم بکنم و چیز عجیبی نیست، دوستش دارم و حسودم درموردش، موردی داره فضول جون؟ :))
من خیلی دوستش دارم، خیلی دوست دارم بهم توجه کنه، خیلی دوست دارم باهام حرف بزنه، حتی اگر ابراز نکنم هم خیلی حسودم درموردش و هیچ کدوم این موارد رو هم هیچوقت از خودش مخفی نکردم و اونقدرم باهوش هست که حتی اگه من نگم هم همین که نگاهم کنه همهی اینها رو متوجه میشه...
من یه حسودِ فسقلیه دلتنگم که الان دلم میخواد محکم بغلش کنم... من واقعاً دلم یه ذره شده براش و نمیدونم چه باید بکنم...
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ