۵۹۷ | به تو از تو مینویسم
یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۴، 22:39
Do you think there could ever be a day when we’re close again—not just as friends, but as someone who truly cares? Could we spend hours talking, laughing, and sharing those little moments that made everything feel so special? You’re not just a memory—you’re a part of my heart, and I can’t imagine my world without you.
این چند جمله (با وجود غلطهایی که ممکنه داشته باشه) تمام مقصود امروز منه... تمام چیزی که از صبح دلم میخواست بهش بگم... سوالی که دوست داشتم جواب مهربانانهای براش داشته باشه... سوالی که تو اون سی ثانیه خونده نشد و سرنوشت خوشایندی نداشت و مجبور به حذف شد...
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ