۶۲۷ | مستر شین
پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴، 20:41
دیروز یه بنده خدای جدیدی اومده بود پیشمون بعد چون تو اولین ملاقات خیلی محترم و بامزه ظاهر شده بود بچهها تصمیم گرفتن افسانه جون رو رد کنن و به جاش این آقاهه بیاد. البته که صرفاً شوخی بود و افسانه جون بشنوه همشونو از چهل نقطه پاره میکنه :))) ولی خب به بچهها گفتم تو این گروه تنها کسی که از من خوشش میاد و منو تحویل میگیره و هی هندونه میزنه زیر بغلم افسانه جونه، بعد تا تازه اومد به بازار افسانه شد دل آزار؟ باید من و افسانه جون با هم از اینجا بریم چون هیشکی قدر ما رو نمیدونه و دوستمون نداره! :))
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ