۶۲۵ | خوابگاه دانشجویی
اون سالی که برای دانشگاه انتخاب رشته میکردم، متوجه نبودم مامانم چرا اینقدر تأکید میکنه حتماً شهر خودمون رو بزن ولی الان که دانشجویی رو پشت سر گذاشتم و چند ساله دارم کار میکنم میفهمم چه نصیحت هوشمندانهای بوده چون من اصلاً برای زندگی تو فضاهای گروهی مناسب نیستم!
اونروز به همکارم میگم که وقتی میبینم یه سری ظرفای کثیف چند ساعت توی سینکه، میز کثیفه، بعضی از بچهها هرچیزی رو سرجای خودش نمیذارن، بعد شارژ شدن گوشیاشون شارژر رو همونجوری تو برق ول میکنن میرن، یا حتی وقتایی که یهو خیلی سروصدا میشه اعصابم ضعیف میشه! یه روزایی عمیقاً احساس میکنم دلم نمیخواد بین آدما باشم و نیاز به سکوت دارم! سر یه سری بی نظمیها سریع پرخاشگر میشم و پاچه میگیرم! من خداروشکر میکنم خوابگاهی نبودم وگرنه صددرصد بعد چند ماه انصراف میدادم و برمیگشتم خونمون و در سکوت اتاق خودم فرو میرفتم...
نمیدونم زمان انتخاب رشته تموم شده یا نه ولی موقع انتخاب شهرهای دیگه حتماً این موضوع رو در نظر بگیرید که اهل زندگی بین چندتا غریبه با علایق و رفتارهای مختلف هستید یا نه؟ اهل این هستید که چند سال فضای شخصی خودتون رو نداشته باشید و مجبور باشید تابع قوانین گروهی زندگی کنید یا نیستید؟ از دور شاید تجربهی جالبی به نظر بیاد ولی اگر مثل من آدم شلوغ و پرهیاهویی نیستید و یه سری وسواسهای فکری هم دارید، احتمالاً تو چنین محیطهایی هم خودتون اذیت میشید و هم دیگران رو به چالش میکشید...