۸۷۱ | افکار گره خورده
دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴، 11:58
میدونه یه چیزایی رو بهم بگه من چقدر فکرم درگیر میشهها ولی بهم میگه! :)
بعد سه ماه الان یهویی میگه از شیرینی اون روز نخوردم چون بهم تعارف نکرده بودی. درحالیکه اون روزی که من برای بچهها شیرینی بردم تازه آشتی کرده بودیم و هنوز خیلی برخورد خاصی با هم نداشتیم و حرفی نمیزدیم و من واقعاً نمیدونستم باید برم بهش چی بگم. ولی من دقیقاً روزی شیرینی بردم که اون هست چون فقط این شخص برام مهم بود. حتی صبر کردم آشتی کنیم و بعد ببرم چون میدونستم اگه قهر باشیم نمیخوره... :)
خلاصه که اینجوری... همیشه یه چیزی هست که من درگیر فکر بشم. یعنی حتی در شرایطی که من کاری هم نمیکنم باز یه چیزی پیش میاد که بره تو فکر من! :)
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ