یعنی میشه یک بار، حالا نه تو روی من (که یه وقت خدایی نکرده پررو بشم!)، حداقل تو خلوت خودش، از خودش بپرسه که «اگه این دختر دوستم نداشت و به نظرش آدم بدی بودم، چرا بعد از چند ماه هنوز قلبش برای من میتپه؟» یعنی واقعاً فکر میکنه قلب من عقلش کمه؟ خل شده؟ زیادی احساسیه؟ مودیه؟! :)))
تو این شرایط بنبست، فقط میگم: خدایا، تو بودی، دیدی، شنیدی، حس کردی…شاید من نتونم اون رو قانع کنم، اما از همون روز اول، تو کنارم بودی. تو دیدی اون لحظههایی رو که نگاهم بهش فرق کرده بود و خودش هنوز نمیدونست، تو دیدی اون روزهایی رو که فکر میکردیم یه حس دوطرفه بینمونه، تو دیدی ذوقهامو تو اون لحظههایی که با شنیدن یه حرف ساده ازش اکلیلی میشدم و لبریز شکرگزاری میگفتم «خدایا شکرت که هست»، تو دیدی روزهای قهر و آشتی رو، تو دیدی قضاوتهایی که بابت حرف نگفته و نیت نکرده دلمو لرزوندن، تو دیدی اشکامو، دلتنگیهامو، تو دیدی من خواهش میکردم چیزی که خراب شده رو با عشق ترمیم کنم...
خدایا، تو که عادلی و مهرت بی نهایته، حالا که همه چیز رو خودت دیدی، خودت الهام کن به دلش، که اون حسی که داشتم واقعی بود. نه یه سوءتفاهم، نه یه نقشه، نه یه بازی…
من دیگه امیدی ندارم که اون بیاد و بگه «شاید هم من اشتباه فکر کردم»، چون اونقدری شناختمش که بدونم توی این فاز، فقط حرف خودش رو قبول داره و سر سوزنی شک نداره به اینکه برداشتش درست بوده. اما تو، خدایا اگر عدالتی هست، نذار من به خاطر یه چیزی که اصلاً نیت نداشتم، اینطور قضاوت و محکوم بشم…
خدایا تو شاهد بودی که وقتی حرف از صلح زد، با وجود اینکه مطمئن نبودم همه چیز خوب پیش بره اما به امید تو دل سپردم به اون کورسوی امید و با خودم گفتم صلحی که باعث بشه بتونم مثل قبل حداقل پیش همه باهاش حرف بزنم و بخندم، بهتر از ارتباط احساسیه که با دلخوری و رنجش بخواد جلو بره. اما نهایتش دیدی که چی شد؟ باز من محکوم شدم به تلخ بودنی که نمیدونم اصلاً چطور تونست به این برداشت برسه و درنهایت هم گفت با همه خوبم جز تو! تو عذابی که من این هفتهها کشیدم رو دیدی و شنیدی...
من اگر دوستش نداشتم، اصلاً چیزی شروع نمیشد و الان هم فقط نگاهت میکنم و میگم: اگر انصاف و عدالتی توی این دنیا هست، تویی که میتونی الهام کنی به دلش که صبوری کنه، حرف بزنه، پرچم صلح رو بالا ببره… و اگه هیچ عدالتی نباشه، اگه قراره همهچیز رو فقط برداشتهای منفی ذهنش تعیین کنن، پس بذار تا ابد همون مجرمی باشم که هیچوقت ازش دفاع نشد…
اما من دلم روشنه… چون تو دیدی، تو شنیدی و تو از رگ گردن نزدیکتری…
حالا از این لحظه به بعد همهچی رو سپردم به دست تو چون تو این شرایط که دارم محکوم میشم به چیزی که نیت و برداشت من نبود، هیچ پناه و شاهدی جز تویی که همیشه آگاه بودی به چیزی که تو قلب و فکرمه، ندارم...