𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷

  • خانه
  • آرشیو
  • نوشته‌ها

۸۴۱ | زیبا

پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، 14:52

تو اینستا چندتا از پست‌های مربوط به برنامه‌ی زن روز رو دیدم و به نظرم چقدررر فرناز سلمانی خوشگلهههه :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۴۰ | خدا رو چه دیدی D:

پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، 12:22

کسی چه میدونه شاید همین الان یکی داره با خدا درموردت حرف میزنه و بهش میگه مرسی که از زندگیم بیرونش کردی! :)))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۹ | اتاق خواب

پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، 11:14

نه ایده‌ی کم هزینه و مختصری تو ذهنم دارم، نه برای ایده‌های تو ذهنم پول دارم، ولی همچنان پیش خودم پافشاری میکنم که من دلم میخواد برای عید تو اتاقم یه تغییراتی ایجاد کنم. دلم میخواد تمام وسایل و حتی کاغذدیواری‌های اتاقم رو تغییر بدم اما همچنان همون موضوع کم اهمیت همیشگی مطرحه و اون هم چیزی نیست جز «Money» :))

ولی جدا از شوخی حتی اگر نتونم تغییرات اساسی ایجاد کنم، اما تلاش می‌کنم تا آخر سال یک سری تغییرات کوچیک به وجود بیارم که تنوع بشه برای خودم و ذوق کنم بابتش... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۷ | آدم بد

پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴، 8:52

ازم پرسید به نظرت من آدم بدی هستم؟ گفتم که از ما کسی بد نیست فقط اخلاق و روحیاتمون متفاوته که خب طبیعیه چون قرار نیست همه کپی پیست هم باشن. آدم بد اون رییس و مسئولیه که هربار به وقت مدیریت کردن شرایط، خودشو می‌کشه کنار تا پرسنل بین خودشون مشکلات رو حل کنن و خب اغلب این حل مشکل منجر به ایجاد یه بحران جدید میشه...

میدونی ناراحت شدم که این سیستم همه رو یه جوری میندازه به جون هم، که یه آدم با چهل سال سن و بیست سال سابقه‌ی کار بیاد بپرسه من آدم بدیم؟ نه عزیزم ما بد نیستیم ما فقط گیر آدمای بدی افتادیم تو این سیستم...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۶ | خرید

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 23:7

حقوق گرفتم... خوش به حال آنلاین شاپ‌های محترم که قراره حقوقم رو بریزم به پاشون! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۵ | آزمون الهی

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 21:45

خدایا من حواسم هست این مدت هی داری منو به روش‌های مختلف امتحان می‌کنیا، فکر نکنی نفهمیدم! :) یعنی از بازگشت اکس شروع کردی تا رسیدی به کارفرمای لاشی و همینجوری جلو اومدی تا کامنتای وبلاگم که یهویی اصلاً کامنت رو خوندم برگام ریخت و الانم که رسیدی به پیام دادن همکارم!

قربونت بشم تو که از اون بالا شاهد زندگی منی، جان عزیزت منو این شکلی امتحان نکن! والا به خدا من درحال حاضر قندی رو فقط دوست دارم و ذوقشو دارم و هیجان زدم میکنه وگرنه دربرابر سایر موارد خنثی‌ترینم! خواهش میکنم در این مورد به خصوص بیخیال من شو بذار به درد خودم بمیرم! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۴ | دوراهی

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 21:22

خوش اخلاق باشی فکر میکنن داری بهشون نخ میدی، بداخلاق باشی میگن فلانی همش تو قیافه‌ست، باهاشون حرف بزنی فکر میکنن نیتت لاس زدنه، بهشون محل نذاری میگن فلانی از دماغ فیل افتاده! بابا چطوری باهاتون رفتار کنیم که باور داشته باشید ما به شما به چشم یه همکار بهتون نگاه می‌کنیم و کلاً تو ذهنمون هیچ داستانی درمورد شما نیست و کلی داستان مهیج‌تر از شما داریم؟

امروز ظهر یه بنده خدایی یهویی بهم پیام داد و منم دقیقاً مثل مدل جواب دادنم تو دنیای واقعی به پیامش جواب دادم، بعد یه حرفی زد که حس کردم سر یه دوراهی قرار گرفتم که احترام و همکار بودن و باشخصیت بودن رو بذارم کنار و قهوه‌ایش کنم یا درکمال آرامش خودمو بزنم به اون راه که منظورت رو نفهمیدم و دیگه سکوت کنم که بحث ادامه پیدا نکنه! این بار سکوت کردم و گذاشتم رو حساب اینکه بچه‌ست و سهواً یه خطایی کرده ولی دوباره این رفتارش تکرار بشه شاید دیگه رو مود آرامش و ایگنور کردن نباشم و یه جواب بی‌ادبانه‌ای بهش بدم!

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۳ | نگرانی و استرس

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 12:43

اونقدر بیماری‌های خودایمنی زیاد شده که هربار به خودم یادآوری می‌کنم اینقدر حرص نخور و استرس نکش عزیزم. هیچ چیزی ارزش اینو نداره بدنت درگیر بحران بشه. تو قبل از همه چی به سلامت روح، ذهن و بدنت نیاز داری...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۲ | سبزِ قلابی!

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 9:2

اون چمنی که فکر میکنی از چمن خونه‌ی تو سبزتره، شاید چمن مصنوعیه! :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۱ | خاطرات زیبای من

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 8:18

زشته اگر بگم یهویی دلم برای بعضی از چهارشنبه‌های قدیم تنگ شد؟ برای اون چهارشنبه‌هایی که حجم کار خیلی بیشتر از الان بود و کلی خسته می‌شدم ولی آخر شیفت حالم خوب بود چون یهویی بهم پیام میداد که میام دنبالت... :)

یکی از قشنگ‌ترین خاطراتم ازش یه چهارشنبه‌ایه که اومد دنبالم و بعد تمام اون دقایقی که پیشش بودم اینقدر شوخی کرد و خندید و از موضوعات مختلف باهام حرف زد که دلم نمیخواست اون چند دقیقه تموم بشه و برم خونه. یادش بخیر. تو این چند وقت هر زمان خواستم به یه لحظه‌ای فکر کنم که حالمون خوب بود و مطمئن بودیم یه علاقه‌ی دوطرفه بینمون هست، خاطره‌ی اون روز و اون خنده‌ها برام تداعی میشد... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۳۰ | چهارشنبه

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 8:12

بعد از مدت‌ها لانگ نبودن در چهارشنبه‌ها، امروز دوباره لانگ شدم و تا مدتی نامعلوم قراره همه‌ی چهارشنبه‌ها لانگ باشم و علاوه بر اون تا مدتی نامعلوم، امروز آخرین چهارشنبه‌ای هستش که تو بخش خودمونیم و از هفته‌ی‌ آینده صبح یک جا و عصر یک جای دیگه...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۹ |  گره بخور به دوست‌داشتنی‌هات

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴، 8:6

آدم هرچقدر بزرگ میشه بیشتر می‌فهمه این زندگی نه رمزی داره، نه قانونی، نه نقشه‌ای. فقط باید ادامه بدی. خودت رو باید به چیزایی که دوستشون داری گره بزنی و ادامه بدی، همین… :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۸ | پاییزیِ محبوبم ♡

سه شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۴، 19:26

رفاقتی است میان تو و من و پاییز
به فصل فصل تو معتادم، ای مخدر من

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۷ | قند من، قلب من ᥫ᭡

سه شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۴، 19:18

دوستش دارم همونجوری که هست، همون آدمِ واقعی، مجموعه‌ی تمام اخلاق‌های خوب و بد، با همون قد و هیکل و استایل، با همون اخم و لبخند، با همون عصبانیتی که ولوم صداش رو می‌بره بالا و دیگه گوش نمیکنه تو چی میگی و فقط حرف خودش رو میزنه، با همون خنده‌هایی که چشماش هم می‌خندن، با همون جدیتی که وقتی بخواد تلخ باشه هیچ عسلی شیرینش نمیکنه، با همون شیرینی و شیطنتی که تا ته قلبت نفوذ میکنه...

دوستش دارم و بابت هیچ چیزی پشیمون نیستم. صدبار هم برگردم عقب و با این شخص آشنا بشم با تمام قلبم میرم سمتش. شاید الان خبری از اون ارتباط صمیمانه‌ی گرم و اکلیلی نباشه اما تمام اتفاقات خوب و بدی که افتاد چیزی از دوست داشتنم کم نکرده و من خیلی واقعی، این آدمِ واقعی رو با تمام خوب و بدش دوست دارم ♡ ̆̈

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۶ | خدایاشکرت

سه شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۴، 18:52

داشتم فکر می‌کردم که باید بابت این روزهای زندگیم شکرگزار باشم. همه چیز می‌تونست خیلی بد باشه. ممکن بود از نظر احساسی همچنان تو اون وضعیت سیاه و افسرده باشم، ممکن بود قندجان با تمام وجود ازم متنفر باشه و درگیر جنگ و بحث باشیم، ممکن بود از نظر شغلی وسط یه چالش باشم، ممکن بود از نظر مالی به بحران شدید میخوردم و هزارتا احتمال منفی دیگه... اما من این روزها آرومم و همه چیز رو به راهه و همین هزار بار شکرگزاری می‌طلبه... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۵ | برشی از کتاب

سه شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۴، 16:31

در کنار ساحل قدم می‌زدم و می‌خواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یک قوطی نوشابه است!
با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی‌ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است؟
ولی آیا اگر به سمت آن شی بی‌ارزش نمی‌رفتم، واقعاً می‌فهمیدم که بی‌ارزش است یا سالها حسرت آن را می‌خوردم؟!
[ دومین مکتوب _ پائولو_کوئیلو ]

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۴ | خرید  

سه شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۴، 15:58

لیست خریدم رو تکمیل کردم و دیگه فقط مونده یه مسئله‌ی کم اهمیت به نام «پول»! :))

به مقدار فراوانی چشم انتظار پیامک واریز حقوقم...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۳ | قند جان 𓆩♡𓆪

سه شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۴، 14:34

اسیر سحر کلام توأم، بگو بنشین
مطیع برق پیام توأم، بگو برخیز

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۲ | تپلی

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 19:46

خدایا من شعور رژیم گرفتن ندارم، لطفاً خودت قبل اینکه بترکم یه جوری دهنم رو ببند! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۱ | برشی از زندگی در ایران

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 19:30

مشکل رو ایجاد کن، راه حلش رو بفروش!!!

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۲۰ | دوست داشتن کوالایی

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 19:16

یه نوع دوست داشتن هم هست به نام دوست داشتن کوالایی. به این صورت که شما طرف رو خیلی دوست داری اما ترجیح میدی به جای ابراز علاقه بگیری بخوابی! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۹ | کامنت پرحاشیه!

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 17:3

داشتم فکر می‌کردم یه سری حرفام هست که شنیدنش از زبون کسی که دوستش داری هیجان زدت میکنه و چشمات از شیطنت برق میزنه وگرنه خوندنش تو کامنت‌های وبلاگت، نه تنها هیجان‌زدت نمیکنه بلکه پوکرفیس میشی و برات عجیبه که چرا یکی ندیده و نشناخته باید بیاد چنین کلماتی برات بنویسه...

خلاصه که هرچیزی با اونی که دلت میخواد قشنگه... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۸ | برنامه‌ی کاری آبان

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 15:21

شنبه‌ها لانگ / یکشنبه‌ها صبح / دوشنبه‌ها لانگ / سه‌شنبه‌ها لانگ / چهارشنبه‌ها لانگ / پنجشنبه‌ها صبح / جمعه‌ها هم بعضیاش صبح

برنامه‌ی آبانم یه جوریه که اصلاً نمیدونم واکنشم باید نسبت بهش چی باشه! :) نمیدونم چرا نسبت به برنامه خنثی هستم و احساس نمیکنم قراره پاره بشم! من یه پاره پوره‌ی رد داده‌ی خوشحالم! :)))

کاش حداقل وسط این پاره شدن، یه اتفاق خوشحال کننده‌ای رقم بخوره...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۷ | حقوق

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 12:33

درحالیکه دخترای دیگه به گفته‌ی خودشون یه گروه منتظر ۲۴ مهر هستن و یه گروه منتظر ۴ آبان، من منتظر ۳۰ مهر هستم که حقوق بگیرم! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۶ | لانگ چهارشنبه

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 6:55

یادتونه که می‌گفتم از وقتی رفتم سرکار همیشه چهارشنبه‌ها لانگ بودم و مهر ماه اولین ماهی هست که چهارشنبه‌ها مجبور نیستم لانگ باشم و بابتش خوشحال بودم؟

خواستم بگم قضیه کنسله بچه‌ها! :) چهارشنبه‌ها رو به درخواست خود بچه‌ها داده بودن به بقیه که دوست داشتن اضافه کار داشته باشن و خب منم راضی بودم از این بابت که بالاخره از شیفتای چهارشنبه خلاص شدم اما ظاهراً دوستان نتونستن تو این یک ماه از پس شلوغی چهارشنبه بربیان و مسئول بخش هم شاکی شده و گفته از آبان بهار باید حتماً تو تمام چهارشنبه‌ها باشه تا مشکلی تو این روز پیش نیاد! بعدشم از بهار بیچاره به خیال خودش کلی حمایت کرده که بهار کار بلده و در هر شرایطی شیفت رو میتونه مدیریت و جمع کنه بنابراین من شیفتا رو میدم به بهار و خب به اون همکارا برخورده که بهار سابقه‌ی کاری نداره و یعنی چی که شیفت ما رو برمیداری میدی به اون!

حالا بهار بیچاره این وسط درحالیکه خودشم واقعاً راغب نبود چهارشنبه‌ها لانگ باشه و دوست داشت این روز رو بدن به همکارایی که دنبال اضافه کاری هستن، دوباره به برنامه‌ی چهارشنبه‌ها اضافه شده البته با چاشنی این موضوع که حالا بعضی‌ها فکر میکنن من شیفتشون رو از چنگشون درآوردم و حتماً موجود پاچه خواری هم هستم که مسئول فلان جا منِ بی سابقه رو ترجیح داده به نیروهای باسابقه! /:

تو سیستم کاری ما وقتی چنین اتفاقی میفته نیروهای دیگه هم حساس میشن روی اون شخص و یه جوی راه میفته که بذارید فلانی رو بذاریم زیر ذره‌بین و یه خطایی ازش بگیریم تا ضایعش کنیم و ثابت کنیم ما ازش بهتریم! حالا اگه واقعاً خودت خطایی کرده باشی خوبه، گاهاً شرایط جوری میشه که خطای دیگران رو هم به اسم تو تمومش میکنن!

خلاصه که شیفت اجباری اونم تو روزی که از زمین و آسمون کار میباره به همراه این حواشی! خدا بخیر بگذرونه! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۵ | حافظه‌ی ماهی قرمزی

دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، 6:36

در طول شب چندبار از خواب بیدار شدم و هربار اینجوری بودم که انگار باید یه کاری رو قبل از خواب انجام میدادم و ندادم و بابتش استرس داشتم ولی یادم نمیومد که چه کاری! /:

الان هم همچنان یادم نمیاد چه کاری رو انجام ندادم و احتمالاً قراره در دقیقه‌ی نود یادم بیفته! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۴ | بخش جدید

یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، 21:2

همکارام میگن اینقدر جدی بود تصمیمت برای رفتن که آخر شرایط یه جوری پیش رفت که نه تنها خودت داری میری بخش جدید بلکه ماها هم همه داریم همراهت میایم که تنها نباشی :)

روزی که میخواستم به مسئول درمورد درخواستم بگم، از خدا خواستم نیت قلبیم که یادگیری مهارت‌های جدید و پیشرفت کاری هستش رو ارزشمند بدونه و در این مسیر هر اتفاقی که به صلاحم هست رقم بخوره و حالا بعد دو ماه از این نیت، احساس میکنم خدا بهترین مسیر رو برام در نظر گرفته و جا داره که از ته قلبم بگم خدایا شکرت :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۳ | تغییرات کاری

یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، 18:33

حدود ۲ ماه پیش یه مشورتی با همکارام کردم و بعدش به مسئول گفتم میشه لطفاً برید صحبت کنید که من از این بخش برم بخش A؟ توضیح دادم که اینجا دیگه از نظر کاری هیچ چیزی قرار نیست بهم اضافه کنه و اگر زمانی به هر دلیلی بخوام محل کارم رو تغییر بدم، چند سال حضورم تو یه بخش کوچیک با روتین کاری ثابت، باعث میشه هیچی در چنته نداشته باشم و درنهایت مسئول گفت حتماً میره و صحبت میکنه.

دقیقاً عصر همون روز، وقتی رفتم بخش B شنیدم یکی از نیروهای اونجا درخواست داده بخشش رو تغییر بدن و با وجود اصرار فراوانش، به خاطر کمبود نیرو فعلاً درخواستش روهواست. فرداش وقتی این موضوع رو به همکارام گفتم، گفتن که اگر الان مسئول درخواست تغییر بخشت رو اعلام کنه شک نکن که تو رو به جای بخش A میفرستن به بخش B چون تو کار اونجا رو بلدی و برای اونا اصلاً درخواست تو مهم نیست و فقط دنبال یه نیرو میگردن و کی بهتر از تو؟ بعدش من رفتم با مسئول مشورت کردم و بهم گفت اگر از بخش من خارج بشی دیگه نیروی من حساب نمیشی و من نمیتونم بیام براشون تعیین تکلیفی داشته باشم که حتماً تو رو بفرستن فلان جا و نمیتونم تضمین کنم از اینجا بری همه چیز اونجوری که میخوای پیش بره. منم که دیدم احساس خودم هم همینه که از اینجا رفتنم اصلاً درحال حاضر به صلاحم‌ نیست (چون بخش B رو دوست ندارم) به مسئول گفتم فعلاً درخواستم رو جایی مطرح نکنید تا ببینم تکلیف اون نیرو چی میشه.

چند وقتی گذشت و این اواخر یه سری چالش‌ها پیش اومد و قرار شد دو روز بخش ما تعطیل بشه و بچه‌ها پخش بشن جاهای مختلف. من که بسیار فرصت طلب تشریف دارم به همکارم گفتم به نظرتون منطقیه که الان این روزهایی که در هواییم درخواست بدم و برم بخش A؟ همکارم هم استقبال کرد و گفت آره چون دوست داشتی بری اونجا الان فرصت خوبیه و شاید اصلاً با همین دو روز در هفته رفتن کلاً منصرف بشی از درخواستت یا اینکه مطمئن بشی کار درستیه.

چند روزی گذشت و خود مسئول بخش A زنگ زد به مسئولمون و گفت اگر بخوای من پذیرای نیروهات هستم و اون دو روز این بیچاره‌ها رو زیر بال و پرم می‌گیرم!

خلاصه که روزگار یه جوری چرخید که تهش من به شکلی متفاوت، به چیزی که میخواستم رسیدم. گرچه به این مدلیش فکر نکرده بودم ولی الان به نظرم خوبه که هم تو بخش خودم هستم، هم یه روزایی میرم بخش A، تازه شیفتای بخش B رو هم دوباره کردن تو پاچم! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۲ | خانمِ لانگ زاده! :))

یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، 16:8

اون کیه که قراره آبان با شیفتای لانگ از هم گسسته بشه؟! بله درسته، بهار خانوم! :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱۱ | سفر کرده

یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، 16:6

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ
صفحه قبل صفحه بعد
© 𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷
طراح قالب: وبلاگ :: webloog
جدیدترین‌ها
  • ۸۷۱ | افکار گره خورده دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۷۰ | نون خامه‌ای دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۹ | خوشمزه دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۸ | شکمو دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۷ | تبریک دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۶ | سلطان تغییر مود! یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۵ | گرسنه‌ی وحشی! یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۴ | مود قرمز یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۳ | پله‌های ترقی! یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۲ | دل‌ به‌ خواهی یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۱ | باقی ماندن در مرحله‌ی‌ لولو! یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴
  • ۸۶۰ | هم صحبتی یکشنبه ۴ آبان ۱۴۰۴
موضوعات
  • فیلم و سریال
آرشیو
  • آبان ۱۴۰۴
  • مهر ۱۴۰۴
  • شهریور ۱۴۰۴
  • مرداد ۱۴۰۴
  • تیر ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
امکانات