۹۹ | شروع و پایانِ قندی
یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، 13:29
از صبح که اتفاقی دیدمش پیوسته مشغول بودیم و اصلاً تایم آزاد نداشتم. بعد از چند ساعت وقتی کارم تموم شد و اومدم بیرون، دوباره اتفاقی دیدمش...
روز کاریم با دیدنش شروع و تموم شد و حالا واقعاً دلم براش تنگ شده...
کاش میشد باهاش حرف بزنم... ):
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ