۴۳۲ | یکشنبهی پارادوکسی
یکشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۴، 22:56
درسته امروز صبح به لطف پریود خسته و کلافه بودم و دلم میخواست همش بشینم یه گوشه، درسته برام تو قیافه بود و حتی جواب سلامم رو با اکراه داد، درسته خودکارم یهو غیب شد و ظاهراً سر از سطل زباله درآورد، درسته وقتی گفت با اون دونفر به نظر میاد ارتباطی داری میخواستم از شدت حرص سرمو بکوبونم تو دیوار، درسته شیفت عصر به شدت شلوغ و افتضاحی داشتم، درسته خسته و کلافه و بی حوصله بودم، اماااااا تمام امروز میارزید به اینکه شب بشه و اون جملهی مثبت رو بشنوم :)
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ