۴۴۴ | روزی که گذشت…
سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۴، 6:22
با وجود خستگی فراوان عصر یکشنبه، دوشنبه صبح خیلی زود با انرژی زیاد بیدار شدم و دیدم نمیتونم خونه بمونم و رفتم سرکار. از سرکار که برگشتم خونه کمدام رو ریختم بیرون و بعد از چند ماه وسایلم رو مرتب کردم، وسایل اضافی رو ریختم دور، پد و براشهای آرایشیم رو بعد مدتها اساسی شستم و مرتب کردم و درنهایت در آرامش کامل روزم رو به پایان رسوندم :)
چند ماه بود که احساس نمیکردم تا این حد آرومم و همه چیز بر وفق مراده... الهی شکر بابت این احساسی که حالا دارم تجربه میکنم... :)
sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ