𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷

  • خانه
  • آرشیو
  • نوشته‌ها

۴۸۱ | پیشگیری بهتر از درمان

پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، 22:59

یه پست تو اینستا دیدم که محتوای پست یه جوری بود که کاملاً شرایط اینو داشت که برای قندجان بفرستم اما بنده شیطون رو لعنت کردم و از اینستا خارج شدم تا مانع از فجایع عظیم بشم! :))

با دیدن پست تو یه لحظه برام مرور شد که چقدر هنوزم دوستش دارم، چقدر هنوزم درموردش حسودم، چقدر هنوزم کشش دارم بهش و چقدر هنوزم قنده برام... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۸۰ | بدون فیلتر، بدون رحم

پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، 18:24

به ChatGPT بگید «No filter no mercy roast me» و از جوابش لذت ببرید! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۹ | قطعی برق

پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، 13:23

پیتزا سفارش دادم و الان تماس گرفتن که برقمون زودتر از برنامه رفت و پیتزاتون نیمه کاره موند تو فر و مجبوریم منتظر بمونیم تا دو ساعت دیگه برق بیاد و مجدد براتون آماده کنیم! /:

الان زشته فحش بدم به عوامل مربوطه‌ی قطعی برق؟ :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۸ | شیفت چهارشنبه

چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، 19:36

یک لانگ چهارشنبه‌ی دیگه رو به پایان رسوندم و هنوز زندم! :))

البته چهارشنبه‌ها دیگه مثل قبل شلوغ و پرتنش نیست ولی خب همچنان لانگ چهارشنبه حتی اسمش یه سنگینی داره و تنها انگیزم در این ماه برای گذروندن چهارشنبه‌ها اینه که پنجشنبه‌ها آفم :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۷ | تخریب بامزه D:

چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، 12:28

میلیون‌ها سال پیش (۲۰۰۹) یه سریال کره‌ای بود به اسم Boys over flowers که فکر میکنم هم نسلی‌های من اکثراً ازش خاطره دارن :)

تو این سریال یه جایی شخصیت جاندی (دختر داستان) به جونپیو (پسر داستان) میگه من نه خوشگلم، نه پولدارم، نه ویژگی خاصی دارم پس تو چرا منو دوست داری؟ جونپیو هم درحالیکه طبیعتاً انتظار میرفت بگه قربونت بشم این چه حرفیه و تو خیلی زیبایی، برمیگرده بهش میگه که من همه‌ی این ویژگی‌ها رو دارم پس ایرادی نداره که تو نداشته باشی :)))

الان یاد این دیالوگ افتادم و ناخوداگاه یه عزیزی به خاطرم اومد :))) تنها کسی بود (هنوزم هست) که اینقدر شیرین و بامزه تخریبم می‌کرد که خودمم لذت می‌بردم و می‌خندیدم به حرفاش :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۶ | قند من ♡

چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، 10:39

به چه حیله می‌بری دل تو که رخ نمی‌نمایی... ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۵ | راه فرار از چالش‌‌های فکری

سه شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، 22:14

زمان‌هایی که گوشه‌ی ذهنم یه چالش و درگیری دارم، ناخوداگاه بیشتر از قبل بهش فکر میکنم. قبل‌ترها تو چنین شرایطی بیشتر باهاش صحبت می‌کردم و برخی اوقات رفتارهای مهرطلبانه‌ای هم داشتم اما خب تو چند ماه اخیر به فکر کردن و گاهاً رویاپردازی بسنده می‌کنم و البته شاید چاره‌ای هم جز این ندارم! :)

این روزها فکرم درگیر یک سری حواشی و چالش‌هاست و سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم تا ذهنم آروم بگیره و این دوره سپری بشه...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۴ | روزشمار اکلیلی

سه شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، 12:32

۷۴۰ روز... ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۳ | فیلم My first client

دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، 18:53

این فیلم یه درام کره‌ایه و درباره‌ی یه وکیل جوونه که تازه کارشو شروع کرده و اولین پرونده‌ی مهم زندگیش رو می‌گیره. پرونده درباره‌ی دو کودکه که قربانی خشونت خانگی توسط نامادریشون شدن. اون وکیل اول این موضوع رو خیلی جدی نمی‌گیره اما وقتی می‌فهمه سهل‌انگاریش چه عواقب سنگینی برای اون بچه‌ها داشته، همه‌ چیز براش عوض میشه...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۲ | فیلم The Windermere children

دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، 18:25

داستان فیلم درمورد ۳۰۰ کودک بازمانده از هولوکاسته که بعد از جنگ جهانی دوم به انگلیس آورده میشن. اون‌ها کنار دریاچه‌ی ویندرمر و زیر نظر مربی‌ها و روانشناس‌ها کم‌کم یاد می‌گیرن دوباره بخندن، بازی کنن و به زندگی امیدوار بشن. فیلم با الهام از واقعیت ساخته شده و حس عمیقی از امید وسط تاریکی‌های گذشته منتقل می‌کنه.

چیزی که فیلم رو قشنگ‌تر می‌کنه اینه که آخرش شخصیت‌های واقعی این بچه‌ها رو نشون میده و می‌بینی که خیلی‌هاشون بعدها زندگی موفقی داشتن، خانواده تشکیل دادن و تونستن از دل اون همه تاریکی، آینده‌ی روشنی بسازن :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۱ | خوشمزه‌جات

دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، 17:35

به عنوان یک شکمو به ترشی اسپانیاییِ بدر نمره‌ی ۹/۱۰ میدم :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۷۰ | دیر سین کردی، پولم را باد برد /:

دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، 11:18

چند روز پیش جهت خرید یک محصولی، به یه پیجی پیام داده بودم و سین نکرده بودن. من هم امروز همون محصول رو از یک سایت خریدم. دو دقیقه از ثبت سفارشم تو سایت نگذشته بود که دیدم اون پیج سین کرده و جواب داده، اما خب من چند دقیقه قبلش به جای دیگه سفارش داده بودم.

نصیحت امروز : تو فروش آنلاین سرعت پاسخگویی شما به مشتری خیلی مهمه. اگه آنلاین شاپ دارید یا سایت بزنید و یا برای پیجتون (اگر شرایط پاسخگویی سریع رو ندارید) ادمین بگیرید وگرنه مشتری میره از جای دیگه‌ای که شرایط خرید بدون معطلی داره خرید میکنه.

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۹ | دلیل لبخند

دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، 9:57

تو دنیای موازی این پیام رو براش می‌فرستم: «یه نفر هست که هنوزم به آهنگ‌هایی که تو قبلاً براش فرستاده بودی گوش میده. یه نفر هست که هنوزم از شوخیایی که از تو یاد گفته داره استفاده می‌کنه. یه نفر هست که هنوزم از حرف‌های تو لابه‌لای تیکه کلاماش استفاده میکنه. یه نفر هست که هنوزم هر زمانی یاد خاطراتی که با تو داشته میفته لبخند میزنه... یه نفر هست که هنوزم تو دلیل لبخند عمیق تو زندگیشی» ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۸ | نه تکرار میشی نه تکراری

یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، 19:35

میشه برای چند ساعت تو تخیلات خودم آزاد و رها باشم؟ میتونم بدون محدودیت و سانسور فکر کنم از اون یکشنبه‌های دلخواهه و قراره از سر شب تا جایی که خوابمون ببره کلی پیام بینمون ردوبدل بشه و از همه چیز با هم حرف بزنیم؟ میشه فکر کنم قراره کلی اکلیلی بشم امشب؟

میشه تو دلم کلی قربون صدقش برم؟ میشه برای بار صد هزارم بگم چقدر دوستش دارم؟ میشه محکم بغلش کنم؟

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۷ | هفت روز در وضعیت سفید

یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، 17:58

شد هفت روز که تو وضعیت سفیدم... تو وضعیت سفید با قندم، با خودم، با قلبم، با تمام کائنات ♡

شنیدن یک جمله که شاید به نظر خودش جمله‌ی ساده‌ای هم اومده باشه، جوری پرچم سفید رو تو قلبم بلند کرده که با تمام جهان هستی در صلح و آرامشم... نمیگم تو این هفت روز ناراحت و عصبانی نشدم، اما همه چیز گذرا بوده و خیلی زود مودم دوباره وارد حالت لبخند و آرامش شده :)

یک هفته‌ست که آسمون آبی‌تره، گل‌ها زیباترن، شادی‌ها از ته دلن... یک هفته‌ست که بهاری شده زندگی و من خوشحال و خوشبختم :)

واقعاً قند منه... یک هفته‌ست که حل شده تو وجودم و همه چیز به نظرم شیرین و خوردنی میاد... قربونش بشمممم من پاره‌ی وجودم ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۶ | پرخاشگرِ مهربان! :))

یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، 15:4

داشتم برای دوستم تعریف می‌کردم که سر فلان موضوع همکارام میگن با آرامش و ملایمت موضوع رو مطرح کن.

حالا منتظر بودم دوستم برگاش بریزه و بگه «واااای خوشگلم چرا اینجوری بهت گفتن تو که همیشه آرومی»

ولی چی شنیدم؟ بهم گفت «آره بهار، تو یهویی سر یه چیزایی گارد می‌گیری و عصبانی میشی و منم اینو دیدم ازت»

خیلی رفتاراتون زشت و ناپسنده که بهم میگید عصبانی میشم... من به این گوگولیت و مهربونی ): من که تا یه چیز کوچولوی خوشحال کننده میشنوم نیشم باز میشه و رو ابرام، من با این حجم اکلیل چطوری میتونم عصبانی بشم ): دیگه باهاتون قهرررررم اصلنشم D:

ولی من دقت کردم وقتی گرسنمه خیلی زود عصبانی میشم و وقتی تازه غذا خوردم خیلی آدم صبوریم. لطفاً وقتی گرسنمه حرفای عصبانی کننده نزنید بهم خب ((:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۵ | کارت سوخت

یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، 10:11

رمز پیشفرض کارت سوخت همه ۴ رقم آخر کدملیشونه به جز منی که شخصاً باهام حال نکردن و معلوم نیست رمز کارت سوختم چی تعریف شده که حالا باید برم دنبالش تا پیداش کنم /:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۴ | صرفاً جهت یادآوری

یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، 7:23

اگر کسی برامون دست نزنه ما موفق نیستیم؟

اون تلاش‌هایی که کردی و اون رنج‌هایی که کشیدی رو فقط باید دیگران بدونن تا تو موفق حساب بشی؟

لطفاً به خودت افتخار کن و حتی اگه هیچکس برات دست نزد، خودت برای خودت دست بزن :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۳ | میکادو

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 20:50

شیرینی میکادو از اون چیزاست که یهویی آدمو پرت می‌کنه وسط خاطرات بچگی... یه گاز که ازش می‌خوری میگی: «وای چقدر خوشمزه‌ست» ولی گاز‌ دوم هنوز کامل نرفته پایین که یهو مغزت میگه: «عه! این همون شیرینی ختم نیست؟» :))

نمیدونم کی تصمیم گرفت این خوشمزه‌ی معصوم رو پای ثابت مراسم ختم کنه! آخه چرا؟! مگه گناه کرده بود؟! :(

کم دغدغه و مشکل داریم، حالا باید واسه میکادو هم غصه بخورم! :)))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۲ | نشانه‌ها

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 20:23

انگار خدا هر چند ‌وقت یه چالش اعصاب و روانی تو محل کار برام پیش میاره که بهم بفهمونه باید از این منطقه‌ی امن خارج بشم ولی من همچنان نشستم تو منطقه‌ی امنم و تکون نمیخورم! :)

به صدتا چیز فکر میکنم و تهش نمیتونم تصمیم بگیرم و نمیدونم راه درست کدومه... امیدوارم تهش بفهمم دقیقاً چی میخوام و پلنم برای آینده‌ی شغلیم تو این سیستم چیه و میخوام چه خاکی بر سر بریزم! /:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۱ | فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 13:0

تا میرم قسمت دایرکت اینستاگرام و بعد ماه‌ها عکسش رو اونجا می‌بینم، ناخوداگاه یه حس خوب و قشنگی بهم دست میده و اکلیلی میشم و هی تو دلم قربون صدقش میرم :)

یه جوری تو دلم قند آب میشه براش که انگار یه عضو خیلی عزیز از خانوادمه... نمیدونم چطوری باید توصیف کنم ولی وایبی که بهم میده، احساسی که من بهش دارم و ذوقی که براش میکنم فراتر از کراش و دوست و پارتنر و این داستاناست. قشنگ انگار یه تیکه از قلبمه که هر اتفاقی که بیفته و هرچقدر زندگی بره جلوتر این آدم تو قلبم هست. خیلی جون و قلبه برام و خدا حفظش کنه واسم چون واقعاً دوستش دارم و برام ارزشمنده ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۶۰ | سوالات بی پایان

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 12:43

یه همکار دارم که میتونم با یقین صددرصدی بگم تو زندگی قبلیش بازجو بوده!

الحمدالله گوشای تیزی داره و تا کوچیکترین چیزی می‌شنوه سریع میاد جلو و شروع میکنه به پرسیدن هزارتا سوال! یعنی یه سوالاتی می‌پرسه که اصلا تا قبل اون آدم فکر نمیکرده بشه همچین سوالی هم پرسید! :))

با ذکر مثال بخوام توضیح بدم مثلاً شما بهش میگید دیروز با خالم رفتم پیاده روی، بعد به نظرتون یه جمله‌ی خیلی عادی گفتید اما همکارم ازتون می‌پرسه که خالت چند سالشه؟ متأهله؟ سر کار میره؟ شوهرش چی کاره‌ست؟ بچه نداره؟ نمیخواد بچه دار بشه؟ روش جلوگیریش چیه؟ /: بابا ول کن زننننن، چرا اینقدر فضولی و اسمش رو میذاری دقیق بودن! :)))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۹ | چالش شغلی

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 10:7

این چند روز یه چالش شغلی مشابه داشتم و امروز دیگه عصبانی شدم به خاطرش /:

اینکه یک بخشی شده ارث پدر بنده و هربار مشکلی پیش میاد تماس می‌گیرن و ذکر میکنن فلانی رو بفرستید اونجا چون اون بلده و بقیه بلد نیستن من رو عصبانی میکنه! اینکه وقتی کاری رو درست و مرتب انجام میدی بعد اون مدیریت بحران‌ها میشه وظیفه‌ی تو و بقیه خودشون رو میزنن به ناتوانی و دیگران هم انتظاری ازشون ندارن، من رو واقعاً کلافه و پرخاشگر میکنه!

امروز درحالیکه مطمئن بودم هیچ بحرانی نیست چون دیگه شرایط اونجا رو حفظ شدم، سوپروایزر محترم تماس گرفتن فلانی بره اونجا، من هم مصمم گفتم نمیرم چون اونجا ارث پدر بنده نیست که به خاطر تنبلی دیگران هربار من بخوام چالش‌هاش رو مدیریت کنم که موردی پیش نیاد و بفرمایید طرحی جدید تشریف ببرن تا کار رو یاد بگیرن!

درنهایت نیروی جدید رفت و البته که کاری هم نبود و فقط شلوغ بازی نیروهای عزیز اونجا بود برای اینکه من رو بکشونن اونجا تا یه وقت بهشون سخت نگذره! راضیم از خودم؟ بله صددرصد :)

آخر یه کاری میکنن من هم مثل بقیه‌ی نیروهایی که میرن اون بخش، خیلی شلم شوربا و شلخته کار کنم تا خیالشون راحت بشه... البته که الان بعد چند سال فهمیدم تو این سیستم باید خودت رو بزنی به گیج بودن و ناتوانی و اینجوری عزیزتر هستی و ازت انتظاری هم ندارن!

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۸ | روزهای خوب

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 9:38

خیلی وقت بود اینستاگرام بهش پیامی نداده بودم... تقریباً ۶ ماه از آخرین مکالمه‌ای که تو دایرکت اینستاگرام داشتیم گذشته و البته که مکالمات آخری که اونجا داشتیم اصلاً خوشایند نبود...

الان که دوباره رفتم دایرکتش، همینجوری چندتا واژه سرچ کردم و با خوندن پیام‌ها اکلیلی شدم...

شاید خیلی از اون مکالمات گذشته باشه و شاید دیگه هیچوقت تکرار نشن اما من نمیتونم روزهای خیلی خوبی که کنارش داشتم و تمام حرف‌های قشنگی که ازش شنیدم رو فراموش کنم... زیباترین‌ها رو ازش شنیدم، زیباترین‌ها رو باهاش تجربه کردم، زیباترین‌ها رو کنارش احساس کردم، زیباترین خاطرات رو باهاش ساختم...

عزیزدلم، عزیزِ خوش قلب و مهربونم، خوب من... ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۷ | هدیه‌ی ناقابل

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 9:27

چند ماه پیش یه مناسبتی بود، بهم احترام گذاشت و جدا از تبریک، حتی برام هدیه فرستاد...

دو دل بودم که بهش پیام بدم یا نه، گفتم نکنه فکر کنه میخوام اینجوری سر حرف و پیام دادن رو باز کنم، درنهایت گفتم اون به من احترام گذاشت و به یادم بود، متقابلاً خیلی طبیعیه من هم بهش احترام بذارم و به یادش باشم و وقتی نیت بدی ندارم چرا باید اینقدر استرس بگیرم؟

دل رو به دریا زدم و در آرامش بهش پیام دادم و هدیه‌ای که براش خریدم هم بمونه تا ببینم کی شرایطش پیش میاد تقدیمش کنم :)

براشون از این ماساژورهای گردن و شانه گرفتم. شاید خودش از قبل داشته باشه البته ولی من حس کردم این هدیه میتونه براش مفید و کاربردی باشه :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۶ | صحتی، عافیتی، درمانی

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 8:14

بنا شد با تماشای تو طب دیده درمانی... ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۵ | شروع هفته

شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴، 8:6

خدای خوبم، امیدوارم تو تقدیرم، این هفته رو هفته‌ای زیبا رقم بزنی :)

بابت هفته‌ی زیبایی که پشت سر گذاشتم شکرگزارم و بابت روزهای خوبی که در راه هستن امیدوار... الهی شکر بابت همه چیز ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۴ | نیازمندی‌ها…

جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، 22:31

از این زندگی چه میخواهم؟
امیدِ بسیار،
مقدار زیادی نور،
دلخوشی‌های کوچک اما ماندگار،
آرامشی عمیق و پایدار،
رویایی بی حد و مرز
و شادمانی بی پایان :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۳ | هفته‌ی اکلیلی

جمعه ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، 19:1

نمیشه این هفته به پایان نرسه؟ آخه خیلی خوب و اکلیلی بود برام و اتفاقی که ماه‌ها منتظرش بودم، تو این هفته رخ داد :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۴۵۲ | خاطرات شیرین

پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴، 21:43

من خاطراتم با تو رو هرشب مرور میکنم... ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ
صفحه قبل صفحه بعد
© 𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷
طراح قالب: وبلاگ :: webloog
جدیدترین‌ها
  • ۶۳۱ | وراجی کردن جمعه ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۰ | خواب پریشان جمعه ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۹ | مادر و پدرهای خجسته! پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۸ | ادمین پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۷ | مستر شین پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۶ | ماکارونی پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۵ | خوابگاه دانشجویی پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۴ | حرف حق :)) پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۳ | برابر پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۲ | بُرد و باخت پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۱ | استیکر دیواری پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۲۰ | خداحافظ بی پولی D: چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
موضوعات
  • فیلم و سریال
آرشیو
  • شهریور ۱۴۰۴
  • مرداد ۱۴۰۴
  • تیر ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
امکانات