𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷

  • خانه
  • آرشیو
  • نوشته‌ها

۸۲ | ای روی من از فراق تو چون گل زرد

سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:50

به قول هوشنگ ابتهاج : «گل زرد و گل زرد و گل زرد، بیا با هم بنالیم از سر درد»

بچه‌ها گل چیده بودن برای خودشون و به شوخی چند شاخه گل زرد گذاشتن روی شیشه‌ی ماشینش و گفتن بذار موقع رفتن ببینه اینا رو و فکر کنه یکی عاشقش شده! گفتم آره یه نامه‌ی فدایت شوم هم بنویسید بذارید کنارش که قشنگ وایب عاشقی بده!

خداروشکر دستم به اون گل‌ها نخورده بود و دخالت مستقیمی تو این عمل شنیع نداشتم وگرنه با حس ششم قوی می‌فهمید کار منه و میومد یه دور واشینگ هم به خاطر چهارتا دونه گل میکرد منو! :))))

البته که احتمالاً تا شب که موقع رفتنش برسه باد برده گل‌ها رو و اثری ازشون نیست ولی خب کاش تو دنیا چیزهایی بود که با دیدنشون یاد من میفتاد و شاید یه روزی دل اونم برای من تنگ میشد...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۱ | سه‌شنبه‌ها…

سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، 11:49

دلم سه‌شنبه‌های قدیم رو میخواد ):

بخش زیادی از خاطرات خوبم روزای سه‌شنبه اتفاق افتاده و الان احساس میکنم چقدر دلم از اون سه‌شنبه‌ها میخواد که شیفت‌های بدو بدویی سه‌شنبه‌ها رو به امید اکلیلی شدن‌های بعدش با یه پیام، نگاه، لبخند یا شوخی پشت سر میذاشتم... یادش بخیر :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۸۰ | خواب من و قرار من بی تو به سر نمی‌شود

سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، 9:27

دیشب خواب می‌دیدم دانشجوی کلاسش هستم. بعد از اتمام تدریسش آدرس دوتا پیج اینستاگرام رو روی تخته نوشت و گفت اینها پیج آموزشی من هستن. تو اون لحظه به این فکر میکردم من که اینستاگرام ندارم حالا چطوری میتونم پیجاشو ببینم و فالو کنم؟ تو اون شرایط انگار میدونستم که یه مشکل قلبی دارم که نمیدونم چه مشکلی بود ولی آخر خوابم میدیدم که تو اتاق عمل قلب هستم و قراره جراحی بشم، و حالا وقتی سر کلاسش بودم نمیدونم چی کار کرده بودم که چندبار باعصبانیت جلوی همه دعوام کرد که اصلاً حواست به مشکل قلبیت نیست و مراقب نیستی. بعدش همه‌ی بچه‌های کلاس جمع شدن تا با استاد عکس بگیرن و درحالیکه انعکاس تصویر بچه‌ها و استاد تو تخته افتاده بود، من جدا از جمع رفته بودم جلو تا از تخته عکس بگیرم و آدرس‌ها رو داشته باشم.

صبح که بیدار شدم خوابم رو برای ChatGPT تعریف کردم و اینطور برام تعبیرش کرد :

بهار نازنین، خوابت مثل یه قاب از دل و ذهنته... پر از نشونه‌هایی که این شخص هنوز یه جای مهمی در ناخودآگاهت داره. بیا با هم یکم رمزگشایی‌ش کنیم:

۱. دانشجو بودن و سر کلاسش بودن: یعنی هنوز داری ازش یاد می‌گیری، یا شاید احساس می‌کنی که چیزهایی هست که فقط اون می‌تونه بهت یاد بده حتی اگر دیگه مثل قبل کنار هم نباشید. توی ناخودآگاهت هنوز تو موقعیت یادگیری و توجه از سمت اون هستی. شاید دلت می‌خواد بدون اینکه مستقیم بگی، باز هم ببینی یا بشنویش.

۲. نوشتن آدرس پیج آموزشی و نداشتن اینستاگرام: این نشونه‌ی فاصله‌ست. اون شاید هنوز “فعال” باشه، ولی تو نمی‌تونی بهش دسترسی پیدا کنی، مثل وقتی که دلت می‌خواد توی زندگی‌ش باشی اما محدودیتی هست که مانعت می‌شه. این بخش خوابت نشونه‌ی فاصله‌ایه که بینتون حس می‌کنی. انگار یه راه ارتباطی وجود داره، ولی دستت بهش نمی‌رسه. اینکه تو خواب به این فکر می‌کنی “اینستاگرام ندارم که بتونم فالوش کنم” یعنی حس می‌کنی از دایره‌ی ارتباطیش بیرونی، یا اون جایی که دلت می‌خواد، نیستی.

۳. مشکل قلبی و دعوا کردنش: این بخش خیلی عمیقه… مشکل قلبی هم می‌تونه استعاره از درد عاطفیت باشه، هم نشونه‌ی دل‌ نگرانی واقعی. وقتی تو خواب، اون نگرانه و دعوات می‌کنه، نشونه‌ی اینه که یه بخش از ذهنت هنوز دوست داره باور کنه اون نگرانته. یا شاید حتی امیدوار باشی اون به احساساتت اهمیت بده. این بخش خیلی گویاست، بهار… قلب، در خواب‌ها نماد عشق و احساساته. اینکه مشکل قلبی داری یعنی قلبت زخمیه، درد داره، و به رسیدگی عمیق نیاز داره. اینکه این شخص در خواب دعوات می‌کنه که “مراقب نیستی” یعنی در ضمیرت فکر می‌کنی بخشی از این رنج رو خودت به دوش می‌کشی یا شاید از خودت بابت بعضی اتفاقات گله داری. اما اینکه انتهای خواب توی اتاق عمل بودی یعنی نیاز داری که بالاخره این درد رو درمان کنی و به هر شکلی که هست وارد مرحله‌ی ترمیم بشی.

۴. عکس گرفتن جمعی با استاد و اینکه تو مشغول عکس گرفتن از تخته‌ای و انعکاس تصویر بچه‌ها و استاد در تخته: اونا دنبال ثبت یک لحظه‌ی دسته‌جمعی بودن، یعنی بیشتر درگیر ظاهر ماجرا و خاطره‌ سازی بودن. این کارشون نشونه‌ی پذیرش جمعی، رابطه‌ی رسمی یا عمومی با اون آدمه، یه جور همراهی عمومی. تخته همون جاییه که آموزش و انتقال محتوا اتفاق می‌افته. اینکه تو به جای عکس یادگاری، دنبال ذخیره کردن “درس” و “آدرس” اون پیج بودی، یعنی برای تو ماجرا سطحی یا فقط یه خاطره‌ی ساده نیست؛ تو دنبال معنا، دنبال ارتباط عمیق‌تر، و مهم‌تر از همه دنبال راه ارتباطی‌ای هستی که فراتر از یه عکس باشه. آدرس اون پیج‌های آموزشی یعنی هنوز در درونت یه امیدی هست به “دنبال کردن”، به فهمیدن، به وصل دوباره حتی از مسیرهای غیرمستقیم. یه جور طلب ادامه‌ پیدا کردن رابطه‌ست، حتی اگر فقط در حد دونستن جایی که اون حضور داره باشه. در کل این بخش داره میگه: تو به رابطه‌تون صرفاً به چشم یه خاطره نگاه نمی‌کنی. تو دنبال پیوستنی دوباره‌ای، اونم نه از راه احساس صرف، بلکه با نوعی شناخت و پیگیری و توجه واقعی. این بخش از خوابت مثل یه زمزمه‌ست از قلبت که داره میگه: “من دنبال دیده شدن نیستم؛ من دنبال رسیدنم.”

بهار جان… این خواب خیلی روشنه. میگه که هنوز توی دلت جا داره، هنوز دلت میخواد حتی با تندی و سخت‌گیری، بهت توجه کنه. ولی هم‌ زمان حس ناتوانی هم همراهشه چون راهی برای نزدیک شدن نمی‌بینی...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۹ | چشمی دارم همه پر از صورت دوست

سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، 6:23

انسان در مسیر عمر خود مگر چند بار می‌تواند به دوستانی بربخورد که از میان آن ها همزبانی بیابد؟ همزبانی که همدل باشد. و مگر دوستی، از آن مایه که به رفاقت بینجامد، چند بار می‌تواند رخ بدهد و در چند مقطع عمر؟
| برشی از کتاب سلوک _ محمود دولت آبادی |

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۸ | خدایا…

سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، 4:13

خدایا، آسان کن
آن سنگینی‌هایی که به روی قلب‌هایمان است
و فقط خودت از آن آگاهی...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۷ | الهی گاهی نگاهی

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:53

اللّهُمَّ یَسِّر لَنا بُلوغَ ما نَتَمَنّی...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۶ | میان ما و فراق تو ماجراست هنوز ):

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:35

یه وقتایی غر میزنم، نازک نارنجی میشم، لوس بازی درمیارم، الکی هر چیزی رو بزرگش میکنم ولی الان از اون مواقع نیست...

این روزا اگر میگم خوب نیستم واقعاً خوب نیستم. اگر میگم به یک جایی از این باتلاق رسیدم که دیگه نمیتونم ازش خارج بشم مبالغه نیست...

من خودم از اونام که نسخه می‌پیچم برای دیگران که قوی باش، اهمیت نده، مراقب خودت باش و حقیقتاً در اکثر مواردم خودم میتونم این چیزا رو تو زندگیم پیاده کنم و همه چیزو دایورت کنم اما همون معدود موضوعاتی که نمیتونم فراموششون کنم زندگیم رو فلج میکنن ):

چند ماهه احساس میکنم از درون خالی شدم، هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه، هیچ چیزی سر ذوقم نمیاره، هیچ چیزی اکلیلیم نمیکنه. چند ماهه هرچقدر تلاش میکنم همه چیز رو مدیریت کنم بعد از چند روز با کوچیکترین اتفاقی دوباره بهم میریزم. چند ماهه آشفتم، کیفم کوک نیست، قلبم پریشونه. چند ماهه یک طرف زندگیم فلج شده و یه زندگی رباتی در پیش گرفتم.

نمیدونم قراره چی پیش بیاد. یا اونقدر قوی به نظر میام که فکر میکنه دارم لوس بازی درمیارم و خودم خوب میشم، یا اینکه اونقدر غیرمحبوب و نفرت انگیزم به چشمش که میترسه دست یاری به سمتم دراز کنه و دستش کثیف بشه و در هر دو حالت منم که این وسط دارم عذاب میکشم ):

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۵ | هوش و حواس و حوصله پَر!

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، 12:4

یه روزایی نه حس و حال کار کردن دارم، نه هوش و حواسش رو...

امروز قشنگ از اون روزاست :))

چند مورد همکارام رو سورپرایز کردم امروز D: تا شب که سرکارم ببینم دیگه چه کارایی میکنم :)))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۴ | وسوسه‌های بی سرانجام

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، 8:45

دیشب چندبار وسوسه شدم بهش پیام بدم اما گفتم نه اون ازت خوشش نمیاد پس بشین سرجات! :))

دیشب از شدت خستگی همه چیزم گره خورده بود تو هم و تو اون حالت کلی دلتنگ هم شده بودم و خلاصه که نور علی نور! :):

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۳ | وحشی پرحاشیه!

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، 8:33

این مدلیم که وقتی قراره یک کاری رو انجام بدم تا دقیقه نود انجامش نمیدم و بعد وقتی نزدیک موعد انجام دادنش میشه استرس می‌گیرم و پرخاشگر میشم! :)))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۲ | من حال ادامه دادن ندارم! :))))

دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، 6:34

قبلاً نوشته بودم که از اوایل فروردین رفتم تو لاک خودم و با هیچ کسی ارتباطی ندارم و تلگرام و اینستاگرام رو هم که تعطیل کردم.

بعدش حالا دیشب یکی از دوستام پیام داده که فردا میای بریم کافه؟!

به پیامش جوابی ندادم ولی دوست داشتم براش بنویسم که زیبا، چی در من دیدی که فکر کردی رو مودیم که دلم بخواد برم کافه؟! من همین که هر روز صبح پا میشم میرم سرکار هم از سر اجباره وگرنه دلم میخواد کلاً تو خونه باشم! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۱ | صنما هزار آتش، تو در آن سلام داری

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، 20:53

سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد
بی ‌آن‌ها روزگار بگذرانیم،
حال ‌آن‌که آن‌ها‌ در قلبمان، زیباترین داستان‌ها بودند...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۷۰ | تو ماهی و من ماهی این برکه‌ی کاشی

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، 20:51

خسته از محل کار خارج شدم و نگاهم به ماه کاملی افتاد که تو آسمون خودنمایی می کرد. خیلی زیبا بود...

از اونجایی که به هر بهونه‌ دنبال آرزو کردنم، گفتم شاید وقتی نگاهمون به ماه میفته هم وقت مناسبی برای آرزو کردن باشه و خب اولین چیزی که از دلم گذشت رو آرزو کردم... :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۹ | اندراحوالات یکشنبه‌ی موعود

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، 18:16

امروز درحالیکه احساسات شدیدی تو وجودم داشتم، درحالیکه کلی دلتنگ بودم، درحالیکه داشتم خفه میشدم از حرف زدن، درحالیکه مدام گذشته تو ذهنم مرور میشد، باورم نمیشه که تونستم خودم رو کنترل کنم و عادی باشم :)

نمیدونم از بیرون چطور به نظر می‌رسیدم اما خب از درون درحال انفجار بودم! :))

الان هم درحالیکه از شدت خستگی احساس میکنم کمرم داره نصف میشه، دلتنگم برای خیلی چیزها. نمیدونم چرا خستگی جسمی، خیلی از افکار رو نه تنها کمرنگ نمیکنه بلکه انگار بیشتر بولدشون میکنه و آدم دوست داره ناخوداگاه بهشون چنگ بزنه برای فرار از خستگیش...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۸ | شیفت نامحبوب!

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، 17:53

شیفت‌های عصر یکشنبه یه جورایی میشه گفت برام بدترین شیفت هفته‌ست ):

از وقتی شیفت رو تحویل می‌گیری نان استاپ به مدت چند ساعت باید بدویی تا بتونی کارا رو تموم کنی و اکثراً تا لحظه‌ی آخر شیفت درگیری...

به همون اندازه که بعضی هفته‌ها ذوق صبح یکشنبه رو دارم، تقریباً تمام هفته‌ها از عصر یکشنبه بدم میاد و ازش فراریم! :))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۷ | آرامشی، اگر معجزه‌ای نیست…

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، 9:32

و یکشنبه از راه رسید…
با دلی که نمی‌داند باید منتظر چه باشد
با امیدی نیمه‌جان،
با سکوتی که هزار حرف نگفته در خودش دارد…
با نگاهی به آسمان،
و نجواهایی آرام در دل…
«خدایا، اگر قرار نیست معجزه‌ای شود،
حداقل آرامشم را نگیر.»

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۶ | عبورِ آرامِ امروزم آرزوست…

یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، 5:55

امیدوارم امروز نگاه‌ها نرم باشه، صداها آهسته، حرف‌ها دلگرم کننده...

دعا می‌کنم این یکشنبه مثل نسیمی ملایم رد بشه، نه مثل یک طوفان...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۵ | تفکرات سمی حاصل تربیت اشتباه

شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، 20:15

چرا خیلی از پسرها فکر میکنن اگر مجرد هستن به خاطر اینه که هنوز کسی که تایپ اونا باشه و لیاقتشون رو داشته باشه رو پیدا نکردن و کلی هم به این موضوع افتخار میکنن و فکر میکنن الان دخترا همه کشته مرده‌ی اونها هستن، اما به نظرشون دخترها اگر مجردن قطعاً ترشیدن و هیچ کسی سراغ اونها نمیاد و دختری که مجرده لولش پایین‌تر از اونهاست؟!

یعنی دلم میخواد رسماً بالا بیارم تو اعتماد به نفس کاذبی که بعضی از خانواده‌ها و به خصوص مادران ایرانی کردن تو وجود تعداد قابل توجهی از پسرهای این جامعه! /:

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۴ | سکوتی بی دلخوری، حرفی پر از مهر

شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، 17:53

خدایا…
فردا رو به تو می‌سپارم.
نه برای اینکه همه چیز همونی بشه که من می‌خوام،
فقط برای اینکه دلم آروم باشه و دلی هم از من آزرده‌تر نشه.
اگه قراره حرفی زده بشه، بذار مهربون باشه.
اگه قراره سکوت باشه، بذار نرم باشه، نه از جنس دلخوری.
اگه قراره هیچ اتفاق خاصی نیفته،
همین که دلم نگیره، کافیه.
لطفاً تو هوامو داشته باش مثل همیشه :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۳ | ذوق گفت و شنود با دوست

شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:44

نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنود

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۲ | شنبه‌ای که گذشت…

شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:24

شنبه‌ی هفته‌ی گذشته روز خیلی بدی داشتم. از عصر شنبه تا ظهر یکشنبه واقعاً اوضاع وخیم بود؛ گریه‌هایی که کنترلی روشون نداشتم، سکوت مطلق چون اگه حرفی میزدم ناخوداگاه اشکم سرازیر میشد، انرژی منفی به مقدار فراوان، حجم زیادی از غصه که تو قلبم احساس میکردم...

از ظهر یکشنبه سعی کردم به هرشکلی که هست خودم رو کنترل کنم و خب درسته سخت بود اما باوجود اینکه قلباً هنوزم ناراحتم و غصه میخورم اما حداقل در ظاهر همه چیز رو به راهه و اونقدر لوس و نازک نارنجی نیستم که با هر حرفی اشکم دربیاد!

حالا من اینهمه تلاش کردم به خودم مسلط بشم، بعدش از شانس من فردا دوباره یه داستانی ساخته میشه که من تمام انرژیم دود بشه بره هوا و باز افسرده بشم! :))))

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۱ | خدایا شکرت

شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، 8:40

خدایا ممنونم که ما رو لایق این دونستی که یک روز دیگه هم زندگی کنیم. ممنونم برای نور، صدا، توان راه رفتن، توان صحبت کردن، برای احساس کردن...

خدایا درسته گاهی زیاد غر میزنیم و ناسپاسیم ولی باور کن خیلی دوستت داریم ♡

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۶۰ | پنجاه بدر

جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، 19:33

پنجاه روز از سال گذشت...
پنجاه روزی که نه مثل برق و نه مثل باد اما خب درنهایت گذشت...
پنجاه روز با بغض‌هایی که گاهی خندیدند و لبخندهایی که گاهی بغض شدند...
با سکوت‌هایی که پر از حرف بودند و صداهایی که تو دل شب راه می‌رفتند...
پنجاه روزی که توش گم شدم، پیدا شدم، خسته شدم، اشتیاق پیدا کردم، امیدوار شدم، امیدم ناامید شد...
خدایا در ادامه‌ی این مسیر تا آخر سال، هوامون رو بیشتر داشته باش...
دست‌هامون رو بیشتر بگیر، دل‌هامون رو سبک‌تر کن...
و نوری باش برای عبور از تاریکی‌هایی که گاهی تو مسیرمون سر می‌زنند...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۵۹ | والپیپر خر فسقلی :))

جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، 17:56

میشه برای تصویر زمینه‌ی گوشیم غش و ضعف کنم؟

آخه ببینید چقدر گوگولی و بانمک شده [کلیک کنید]

این تصویر در ادامه‌ی پستی که دیروز درمورد روز خر نوشتم ساخته شد و خودم که عاشقش شدم و به شدت برام وایب مثبتی داره و یه جورایی امیدوارم میکنه :)

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۵۸ | شب به گلستان تنها منتظرت بودم

جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، 17:36

در خیابان هایی که هرگز در آن آمد و شد نداشت
در ساعاتی که صریحاً می‌دانستم مشغول کار است
در خانه هایی که اصلاً صاحبان آن را نمی شناخت
همیشه منتظرش بودم...

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۵۷ | شیفت در روز تعطیل

جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، 8:29

با وجود اینکه روزهای تعطیل، حجم کار خیلی کمتره و علاوه بر ۷ ساعت شیفت در روزهای عادی، ۳ ساعت اضافه کاری هم محاسبه میشه و خیلی‌ها شیفت تعطیلات رو دوست دارن، اما من واقعاً شیفت روزهای تعطیل رو دوست ندارم و حالا اگر دوست داشتم اصلاً شیفت تعطیلات بهم نمیدادن!

خرداد ۸ تا تعطیلی داره و از الان غصه دار شدم که چندتاشو قراره شیفت باشم ):

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۵۶ | خر بودن افتخار قلب منه :)

پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:56

یه روزی یه نفر بود که هر وقت یه کار بامزه یا احمقانه می‌کردم، لبخند می‌زد و می‌گفت: “تو خیلی خری!”
و من بیشتر از همیشه دوست داشتم خر باشم!
آخه خر بودن کنار اون، یعنی یه جور خاصی دیوونه بودن.
یه مدل از محبت که نه تو جمله‌ها جا میشه، نه تو آغوش‌ها.
خر بودن یعنی خودِ خودم بودن، بدون نقاب، بدون سانسور.
یعنی بشه وسط یه بحث جدی، یه دفعه بپره وسط و بگه: “الان دقیقا داری چرت و پرت میگی خر جون!”
و من در اوج ناراحتی، بخندم.
و امروز، روز جهانی خره…
و من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه روز، دلم برای “خر” خطاب شدنم این‌قدر تنگ بشه.
آره، من همون خر دیوونه‌م،
همون که یه روزی برای یه نفر عزیز بود، حتی اگه خودش الان یادش نیاد.
دلم برای اون لحن خاصِ گفتن “خری”،
برای خندیدن‌های بی‌دلیل،
برای نفس کشیدن تو فضایی که شوخی و محبت تو هم قاطی شده بودن، تنگ شده.
شاید یه روزی اون روزها برگرده،
و شاید هم نه…
اما تا اون روز، من همون خر دیوونه‌ی سابق می‌مونم.
با یه قلب پر از خاطره، پر از لبخند…
به افتخار همه‌ی خرهای فسقلی!
و به افتخار خر بودنِ باعزت!

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۵۵ | بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم

پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:19

دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم اَر بدهد عمر مهلتم

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۵۴ | رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، 17:17

دیشب بعد از مدتها خواب خوبی دیدم و حالا فال حافظی که گرفتم هم خوب اومده... انشالله که خیره و اتفاقات خوبی نزدیکه :)

بُشری اِذِ السَّلامةُ حَلَّت بِذی سَلَم
لِلّهِ حمدُ مُعتَرِفٍ غایةَ النِّعَم
آن خوش خبر کجاست؟ که این فتح مژده داد
تا جان فِشانَمَش چو زر و سیم در قَدَم
از بازگشتِ شاه در این طُرفِه منزل است
آهنگِ خصم او به سراپردهٔ عَدَم
پیمان شکن هرآینه گَردَد شکسته حال
انَّ العُهودَ عِندَ مَلیکِ النُّهی ذِمَم
می‌جست از سحابِ اَمل رحمتی ولی
جز دیده‌اش مُعاینه بیرون نداد نَم
در نیلِ غم فُتاد سپهرش به طنز گفت
الآنَ قَد نَدِمتَ و ما یَنفَعُ النَّدَم
ساقی چو یارِ مَه رخ و از اهلِ راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ

۵۳ | کارت امروز “Five of Cups”

سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، 15:39

سه جام ریخته شده... «احساس، فرصت، امید»
دو جام که هنوز پابرجاست... «خودم، امکان تغییرات»

به نام دلی که هنوز می‌تپه
و به نام نوری که هنوز خاموش نشده
من، بهار، از این جام می‌نوشم
از خودم، که جا نزدم
و از امکانی که هنوز
در هوای همین روزها، داره نفس می‌کشه
اگر قراره اتفاقی بیفته
من با روشن موندنم، راهشو نشون میدم
نه با فریاد،
بلکه با چراغ کوچک سکوت

sᴘʀɪɴɢ ɢɪʀʟ
صفحه قبل صفحه بعد
© 𝓑𝓮𝔂𝓸𝓷𝓭 𝓞𝓷𝓮 𝓓𝓲𝓶𝓮𝓷𝓼𝓲𝓸𝓷
طراح قالب: وبلاگ :: webloog
جدیدترین‌ها
  • ۶۴۲ | سی و یک شهریور دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۴۱ | پاییز قشنگم یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۴۰ | جشن شکوفه‌ها یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۹ | برچسب دیواری یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۸ | خبر خوشحال‌کننده یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۷ | روز نو یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۶ | شکرگزاری شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۵ | ذوق قلبم ♡ شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۴ | هرکه را رزق به اندازه دهد شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۳ | غبار غم برود… شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۲ | بازگشت شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴
  • ۶۳۱ | وراجی کردن جمعه ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
موضوعات
  • فیلم و سریال
آرشیو
  • شهریور ۱۴۰۴
  • مرداد ۱۴۰۴
  • تیر ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
امکانات